سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت

بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت

 

در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی

عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت

 

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش

وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

 

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی

نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

 

سنگ‌ها کمتر به پیشانی او پا می‌زدند

نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت

 

روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود

سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

 

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش

جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

***

 دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت

خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت

 یوسف رحیمی


[ شنبه 93/8/3 ] [ 11:6 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 184
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 1189385