امامِ رئوف | ||
در نور چشمانت دل ناهید گم شد در طرح لبخندت هزاران عید گم شد
تا اینکه نابینا نگردد دیدگانش پشت نقاب ابرها خورشید گم شد
مهر تو را تا ناکجاها عرضه کردند آنکس که از مهر تو سرپیچید گم شد
خیل ملک مشغول تفسیر تو بودند آنقدرها که سورهی توحید گم شد
در چشمهایم شوق ایوان طلایت باران گرفت و شأن مروارید گم شد
گفتند تصویر خدایی؛ خوب گفتند گفتند تو شیر خدایی؛ خوب گفتند
آیات چشمان تو ما را با خدا کرد مهر تو زنگار دل ما را طلا کرد
از کولهبار خویش جز پاکی ندیدیم انگار لبهای شما ما را دعا کرد
من دوزخی بودم نه اهل جنّتُُالعشق جای مرا آقایی تو جابجا کرد
یک عمر در سجّادهها نام تو بردیم تا در کنار تو خدا ما را صدا کرد
خیر از جوانیاش ببیند آنکسی که بال مرا در آسمان تو رها کرد
من کنج ایوان طلا میخواهم آقا بعد از نجف، یک کربلا میخواهم آقا
سجّادهی تو بوی جبرائیل میداد چشمت هزاران آبرو بر نیل میداد
تو جملهی پیغمبرانی و به دستت گاهی خدا تورات و گه انجیل میداد
هر شب به پاس احترام تو خدایت در آسمانها مجلسی تشکیل میداد
پروردگارت کارهای خانهات را هر روز و هر شب دست میکائیل میداد
گرد و غبار لحظهی جنگیدن تو همواره بوی صور اسرافیل میداد
تو بینظیر عالمی همتا نداری تو شاهکار حضرت پروردگاری
ای آنکه ختمالانبیا را جانشینی شایستهی نام امیرالمؤمنینی
زیبایی گلواژهی مهر و محبّت از بهترینهای خدا روی زمینی
ای بیبدل، ای بیمَثَل، ای مرد اوّل در هر صفاتی که بگویم بیقرینی
با ذوالفقار و شهسواریات همیشه از میمنه تا میسره طوفانترینی
ای حیدر کرّار ای شیر خداوند تو ریشهی شیر نر امّالبنینی تو از همان روز ازل شیر خدایی فرمانروای عرصهی قالوبلایی
یک پرده از حُسن تو جنّاتُ النّعیم است دستت تجلّیگاه رحمان و رحیم است
نام تو معراج تمام انبیا بود یک گوشه از مصداق آن طور کلیم است
شأن نزول آیههای مؤمنونی عطر نفسهای تو بر دوش نسیم است
از روی تو وجه خدا را میتوان دید با حُبّ تو هر کافری عبدالکریم است
اینجا اگر خانهنشین بودی غمی نیست تنها زمان بعثتت یومالعظیم است
شهر ری از اشک شب تو ارث دارد سلمان ایرانیِ تو عبدالعظیم است
هر شیعه بشناسد علیّ این زمانش در ضربهی احزاب تو بیشک سهیم است
بی معرفت آنکه رهی جز تو گزیند راه علی تنها صراطالمستقیم است
لعنت به آنکه دشمن حقّ الیقین است تا به ابد حیدر امیرالمؤمنین است
باید شما را در فراسوی زمان دید در آسمان بیکرانِ بیکران دید
باید سوار بالهای سال نوری پرواز کرد و آنسوی هفتآسمان دید
در لابلای آیههای سبز توحید در ابتدا تا انتهای یک اذان دید
از چه مسلمان دو چشمانت نباشم؟ وقتی خدا را در نگاهت میتوان دید
سنّ تو را وقتی که پرسیدم ز مردم چشمم فقط سرهای در حال تکان دید
روزی یتیم کوچهگرد کوفه خود را بر شانههای پیرمردی مهربان دید
یاد صدای گریهیِ چاه تو کردم وقتی نگاهم بلبلِ آتشفشان دید
من با صدای پای تو مأنوس هستم با نان و با خرمای تو مأنوس هستم
دستان تو حالا شده بالاترین دست جبریل بوسه میزند بر اینچنین دست
وقتی که دستان تو را بالا گرفتند تا داد یزدان با امیرالمؤمنین دست
یادِ تو و دست تو افتادیم وقتی در علقمه افتاد بر روی زمین دست
هر سه حکایات نگاهت را نوشتند پس آفرین آب، آفرین مشک، آفرین دست
این دست از وقت ولادت باز بودهست از پشت بسته میشود روزی همین دست
پشت و پناه محکمی بودند اینها زهرا توقع داشت در کوچه از این دست
دست مغیره، دست زهرا، دادِ بی داد افتاد دست بدترینها بهترین دست
علی اکبر لطیفیان – احسان محسنیفر
*بندهای اول و آخر سروده آقای لطیفیان و سایر بندها سروده آقای محسنیفر میباشد* [ یکشنبه 93/7/20 ] [ 9:36 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |