آسمان صورت سرخی به خودش میگیرد
بادیه باز به خود هُرم عطش میگیرد
باز خورشید به این مزرعه دلسنگ شده
ابر هم با دل خورشید هماهنگ شده
از افق بار دگر خشم خدا میبارد
رعد و برق است، از این ابر صدا میبارد
مرگ در سایهی این ابر نهان شد اینجا
آسمان بار دگر نورفشان شد اینجا
آتش از جانب بالا به زمین میریزد
پسرم پیر شدم، بمب زمین میریزد؟
باز از طاقچهی خانه عروسک افتاد
سَرِ همسایهی ما بود که موشک افتاد
آسمان مست شده، از چه زمین میلرزد؟
سقف بالا سر ما از چه چنین میلرزد؟
به گمانم پسرم، بار دگر جنگ شده
عرصهی شهر دوباره به همه تنگ شده
بمب با موشک و خمپاره هماهنگ شده
و سلاح من و تو باز فقط سنگ شده
عرب امروز، چو دیروز، چو فردا خواب است
آبِ گندیدهی در سیطرهی مرداب است
از سران عرب امروز همیّت مرده
در تن فربهی آنها رگ غیرت مرده
پسرم باز به این توشهی کم دل خوش کن
ز عرب پاک ببرّ و به عجم دل خوش کن
این عجم ها همه همشهری سلمان هستند
دشمن کفر و مددکار مسلمان هستند
شک نکن آخر این تیرهی شب ها روز است
انتفاضه بخداوند قسم پیروز است
دست خالی برو میدان و ره جنگ بگیر
چون جوانی پدر، در کف خود سنگ بگیر
سینه را روبروی خصم سپر کن فرزند
با همین سنگِ خودت، رمی جمر کن فرزند
گرچه طرفند بجز مکر نبست اسرائیل
شک نکن از وطنت رفتنی است اسرائیل
امیر عظیمی