بگذارید بر احوال خودم گریه کنم
بر سیه کاری اعمال خودم گریه کنم
فعل و قولم همه بی مورد و مردود بُود
جای آن است بر افعال خودم گریه کنم
تا شبی پنجرهی رحمت حق باز شود
هر سحر بر بدی حال خودم گریه کنم
ذرّهای خوب و بد، ای وای عقوبت دارد
به «فمن یعمل مثقال» خودم گریه کنم
نیست تقصیر کسی، آینه ام تار شده
جلوهگر نیست بر اهمال خودم گریه کنم
راه دل گم شد و پیدا نشد آن گمشدهام
ره دهیدم که بر اضلال خودم گریه کنم
من پرستوی حرم بودم و دور افتادم
تا به بشکسته پر و بال خودم گریه کنم
کاروان رفت به پابوسی حق بگذارید
من که جاماندهی امیال خودم، گریه کنم
قرعه افتاد که من از شهدا جا مانم
سخت بر این دل بد فال خودم گریه کنم
نشدم معتکف خیمهی نورانی یار
بر سیه بختی اقبال خودم گریه کنم
مددی تا به غریبی نگارم نالم
همتی تا که بر احوال خودم گریه کنم
سید محمد میر هاشمی