پروازمان دهید که بی بال و پر شدیم
یک عمر در هوای شما در به در شدیم
کالیم و خشک و زرد، خدا را چه دیده ای؟
شاید به لطفِ یک نفست بارور شدیم!
تو آبزادهای پدرت هم ابوتراب
رزقی به ما دهید که بی برگ و بر شدیم
هرچه شما کریم تری ما گدا تریم
از اعتبار نام شما معتبر شدیم
ما را به راه راست کشاندی تو یا کریم
ما در مسیر تو ز خدا با خبر شدیم
آقاییِ تو شاملِ حالِ گدا شد و...
ماهم به نوکری شما مفتخر شدیم
ما را به نامتان «حسنی» ثبت کرده اند
ما سالهاست حلقهی آویزِ در شدیم
آقاترین جوانِ جوانانِ جنّتی
بی بارگاه و صحن ولی با کرامتی
باید برای قبر تو گلدان بیاوریم
باید ضریح و سنگ براتان بیاوریم
پهن است سفرهی کرمت در بقیع پس
باید ز سفرهی کرمت نان بیاوریم
فهم و زبان ما به شما قد نمی دهد
باید برای وصف تو قرآن بیاوریم
پای پیاده بیست سفر مکه رفتهای
تا در مسیر رفتنت ایمان بیاوریم
جایی که رحمت حسنی موج می زند
زشت است حرفی از نم باران بیاوریم
اینکه سه بار ثروت خود نصف کردهای
کافیست تا به لطف تو اذعان بیاوریم
تا نوکری کند به کرمخانهی شما
صدها بزرگ مثل سلیمان بیاوریم
باید فقط برابر یک تار مویتان
صدها هزار یوسف کنعان بیاوریم
آمد کریم پس همه ی ما گدا شویم
شاه جهان شویم اگر اینجا گدا شویم
داود رحیمی