گفتم از زشتی گفتار بدم، گفت بیا
از سیهکاری رفتار بدم، گفت بیا
گفتم از غفلت دل از هوسم از نَفَسم
صاحب آن همه کردار بدم، گفت بیا
گفتم از سرکشیام ، سینه سپر داد زدم
نیستم خستهدل از کار بدم، گفت بیا
گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم
دائما در پی پندار بدم، گفت بیا
گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره
غوطهور مانده در افکار بدم، گفت بیا
گفتم ای چشمه ی خوبی، سحری چشم گشا
نگر اعمال شرر بار بدم، گفت بیا
گفتم آئینهی شیطان شده بودم عمری
خسته از دست همین یار بدم، گفت بیا
سید محمد میرهاشمی