سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

گلدسته

خاطرم هست گریه‌ی مادر
حال و روز مرا به هم می‌ریخت
قطره قطره نمای گنبدتان
از دوچشمان مادرم می‌ریخت
 
منم آن کودکی که صدها بار
گم شدم در میان زائرها
کاش پیدا نمی‌شدم هرگز
مثل قافیه های شاعرها
 
یادتان هست اولین دفعه
ذوق کردم برای گلدسته؟
من همان کودکم که با لطفت
قد کشیدم به پای گلدسته
 
پایِ بستِ حرم شدم پابست
دل خود را به پنجره بستم
آنقدر از شرابخانه ی تو
آب انگو خورده ام مستم
 
تا میان حرم رسیدم از
قید و بند جهان شدم آزاد
آدم احساس می کند شاه است
بعد سجده میان گوهرشاد
 
تو و ایل و تبار تو سلطان
بنده‌ی بنده زاده‌ات هم من
سرور خانواده ی من تو
نوکر خانواده ات هم من
 
هرکجا خورده ام زمین گفتم
"یار بی دستی‌ام امام رضاست"
بارها گفته‌ام فقیرم من
"همه‌ی هستی‌ام امام رضاست"
 
گردنم زیر دِین لطف شماست
من نمک گیر این حرم هستم
جای دیگر ندارم آقاجان
من که زنجیر این حرم هستم
 
سروَری که در این حرم دیدم
با گداها کنار می آید
دل ما را ببند یک گوشه
گاه این دل به کار می آید
 
تو به ما لطف کرده ای دائم
ولی از ما همیشه لجبازی
این گدا هم گدا نشد آخر
نکند دورمان بیندازی؟!

داود رحیمی


[ پنج شنبه 93/3/1 ] [ 4:18 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 62
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 1189263