میهمان عزیز
باید این نفس سرکش ما را، با کمند تو در حصار کشید
بعد با حلقه های گیسویت، باید این صید را به دار کشید
دل ما را به زور آدم کن! جنبهی اختیار در ما نیست
کافی است اینهمه بلایی که دلم از دست اختیار کشید
صحبت از عشق تو اگر باشد، کاری از اختیار ساخته نیست
جذبهی چشم تو دلم را در، دام "لایمکن الفرار" کشید
تو همانی که حضرت خالق از همان روز اول خلقت
تا سحرگاه روز سیزدهم سر راه تو انتظار کشید
حضرت آدم و خلیل و ذبیح، و ابابیل و آسمان و زمین...
میهمانی عزیزم می آید، خالق از کلّ خلق کار کشید
درب کعبه برای مولا نیست، نَفَس مشرکان به آن خورده
شأن مولا أجلِّ از اینهاست، جُور آن درب مستجار کشید
کار خلقت فقط از آن خداست، من نگفتم تو خالقی اما
تو "یداللّهی" و خدا با دست، جلوهی "لیل وَالنّهار" کشید
دست تو نقش زد خلایق را هر کسی را برای کاری ساخت
سهم ما شد که نوکری بکنیم، ایل ما منّت نگار کشد
دست تو، تیغ تو به جای خودش، اسم تو سست می کند پا را
تا شنیدند "حیدر" آمده است، دشمن از وحشتش هوار کشید
هیبت حیدرانهی مولا، ترس در قلب لشکر اندازد
تهِ لشکر فرار کردند از نعره ای که طلایه دار کشید!
عبدود که بزرگ این قوم است عددی نیست در مصاف علی
زرد شد رنگ چهرهاش وقتی، اسد الله ذوالفقار کشید
شب تشخیص مرد از نامرد، شیر خفته میان بستر بود
ترس از مرگ پای ترسو را با پیمبر به سوی غار کشید
آن شرابی که بامداد الست، دست حیدر به کاسهی ما ریخت
تا خودِ لحظه ی "یَموت یَرَنی"، حال و روز مرا خمار کشید
چاره ای نیست دست ما بسته است، که خدا گفته خودکشی ممنوع!
ورنه با اینهمه جلال و جمال، کار ما هم به انتحار کشید...
داود رحیمی