سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

عبدُ الجواد

وقتی بساط عشق بازی چیده میشد
سجّاده سبزیِّ کنارش دیده میشد

یک پیرِ عاشق با دعای مستجابش
در امتحان عاشقی سنجیده میشد

صبرش اگر چه شهره‌ی هفت آسمان بود
گه گاهی از زخم زبان رنجیده میشد

گویا دوباره کوثری در بین راه است
کم کم سحر شام دل غمدیده میشد

از نور زهراییِ این  فرزند خورشید
طومار غربت در جهان برچیده میشد

دانید این اسطوره دلدادگی کیست؟
در آسمانها این چنین نامیده میشد
 
او کیست؟ آقازاده‌ی شمس الشّموس است
آرامش جان و دل سلطان طوس است

 
او مثل نوری جلوه کرد و بهترین شد
همچون رسول الله پیغمبرترین شد

از آسمانها آمد و جاری تر از اشک
مانند زهرا مادرش کوثرترین شد

سر تا به پایش بود توحید مجسّم
بر باده‌ی ربُّ‌الکرم ساغرترین شد

او چندسالی گرچه مهمان بود ما را
اما تجلّی کرد و نام آورترین شد

  بر تار گیسویش گره خورده دل ما
این شاهزاده، تک پسر، دلبرترین شد

شد زنده یاد یوسف لیلا دوباره
ابنُ الرّضا بود و علی اکبر ترین شد

در چند جایی که عیان شد غیرت او
با نام زهرا مادرش حیدر ترین شد
 
فرمود بابایش از او بهتر نباشد
مولود از او با برِکت‌تر نباشد

 
او آمد و ابن الرّضایی کرد ما را
از برکت نامش خدایی کرد ما را

مُشتی ز خاکیم و قدم بر ما نهاد و
تا عرش برد و کبریایی کرد ما را

دست کریم این امام ذرّه‌پرور
یک عمر مشغول گدایی کرد ما را

صوت دلآرای مناجاتش سحرها
سر مست جانان و هوایی کرد ما را
بوسیدن خال رطب دارش در این ماه
مهمان بزم با صفایی کرد ما را

یک قطره‌ی اشک از کنار سفره‌ی او
هر نیمه شب مردی بکایی کرد ما را

از گوشه‌ی صحن و سرای کاظمینش
مست حسین و کربلایی کرد ما را
 
نیمه نگاه اوست تسکین الفُؤادم
کلب امیر کاظمین، عبدُالجوادم

 
لبخند او آرامش جان رضا شد
یوسف شد و مهمان کنعان رضا شد

سجّاده‌ی بابا شده گهواره‌ی او
لالایی‌اش آهنگ قرآن رضا شد

ابرو تکان می داد و بابا عشق میکرد
با غمزه‌ای جانانه جانان رضا شد

آمد که باقی مانده‌ی توحید باشد
با نام او شیعه مسلمان رضا شد

قدّش عصای پیریِ این پیرمرد است
قد راست کرد و اصل ارکان رضا شد

هرکس که از باب الجواد آمد زیارت
با دست پر مشمول احسان رضا شد

اما خدا لعنت کند فامیل بد را
که باعث قلب پریشان رضا شد
 
امشب دلم جایی دگر هم پرگشوده
ارباب ما آغوش بر اصغر گشوده

 
امشب نمی دانم چرا در پیچ و تابم
اشک دو چشمانم کند نقش بر آبم

می جوشم و می جوشم و لبریزم از اشک
چلّه نشینی پای خُم کرده شرابم

امشب دخیل گوشه‌ی گهواره هستم
دلگرمم و ایمن قیامت از عذابم

عشّاق را گویم از این پس تا قیامت
با نام اصلی‌ام کنید اینسان خطابم

عالم همه دانند در کوی محبت
من ریزه خوار سفره‌ی طفل ربابم

با اذن سقّا در حرم سرباز عشق ِ
ششماهه سردار خیام بوترابم

ای کاش همچون حق شناس پاک طینت
عبد علی اصغر کند زهرا حسابم
 
حالا که غم آلود گشته ناله‌هایم
انگار باب القبله‌ی کرب و بلایم

 
او را خدا می خواست مه پاره ببیند
مَسندنشین کنج گهواره ببیند

بر روی دستان پدر با کام عطشان
با روی خونین، حنجری پاره ببیند

وقتیکه جسمش روی دستان پدر بود
آقای عالم را چه بیچاره ببیند

یک عمر با زخمی که مانده روی سینه
دور حرم بانویی آواره ببیند

اما در آخر چون عموجانش ابالفضل
اورا صفِ محشر همه کاره ببیند
 
لب تشنگان  اشک را این طفل ساقیست
شش ماه تا قربانی ششماهه  باقیست

قاسم نعمتی


[ جمعه 93/2/19 ] [ 11:37 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 293
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1186191