یوسف کاظمین حسّ باران در نگاه ساده ات شوق رفتن در مسیر جاده ات مبدا مشهد، مقصد من کاظمیننقشه ی راهم گل سجاده ات می روم از سنگلاخ عاشقی تا نهایت های دور افتاده ات رفتن و رفتن بدون وقفه ای شیوه ی شب گردی دلداده ات می رسم یک روز بر دروازه یچشم های مهربان و ساده ات جا گرفته کهکشانی از غزل در مدار زلف پیچ افتاده ات در تفرّج گاه صبح شعر مندبّ اکبر می شود کباده ات حضرت والا، امام عالمین یوسف زهرای شهر کاظمین ادامه مطلب...
مسیح سبزنسیمی از سر زلفت بهار دنیا شدتو آمدی و امیدی به عشق پیدا شدتو آمدی و خبر آمد از سُرادق عرشزمین برای همیشه پر از مسیحا شددرست مثل زمان تولد زهرامدینه مثل زمین های مکه زیبا شدهزار حظّ منزّه به دیده اش آمدهمین که چشم ستاره به روی تو وا شدو آسمان اگر امروز این همه بالاستبه پای قامت طوبایی شما پا شدصدای پای کریمانه ی تو می آیددلم به پشت در خانه ی تو می آید ادامه مطلب...