سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

آیه ی غریب

یک دم میان این همه صوت مهیب بود
آیا شنیده اید؟ صدایی عجیب بود

یا ظرف قلب خواهری افتاد و خرد شد
یا که نسیم آیه ی مردی غریب بود

گل کرده بود طبع صدای خدا به نی؟
یا در لباس آیه سُرایی مجیب بود؟

می خواند آیه آیه و می خورد سنگ سنگ
در آن میانه چوبه ی محمل طبیب بود

جانی گرفت دختر صبر از نگاه سرخ
ورنه به خواب رفتن او عنقریب بود

از ناقه خواست ماه بچیند برای خود
امّا چه سود زحمت او بی نصیب بود

سیراب گشته قافله از چشمهای او
این هم کرامتی ز نگاه حبیب بود

راه نجات دخترکان زیر بار چشم
تنها به لطف بازوی امّن یجیب بود

غارت که کرد آفت شمشیر باغ داغ
سهم لبان نیزه فقط خون سیب بود

آیا حنا به موی سپیدش گذاشتند؟
یا که امام قافله شیب الخضیب بود؟

محسن عرب خالقی


[ پنج شنبه 91/9/23 ] [ 11:58 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ازدحام

عبور قافله را بین شام می بینم
و در حوالی آن ازدحام می بینم

مگر چه چیز تماشایی است در اینجا
حضور این همه فرد بنام می بینم

کجاست شهر یهود است یا دیار کفر؟
به روی نیزه سر یک امام می بینم

بدر این زمین پی یک قطره معرفت بودم
ولی چه سود که قحط مرام می بینم

به چشمهای پر از خون مردم شامی
نشان آتش یک انتقام می بینم

مگر چه دین جدیدی میان این شهر است
که بر یتیم کمک را حرام می بینم

خرید سنگ در این شهر سنگدل غوغاست
و هر که سنگ گرفته به بام می بینم

به هر طرف که سر خویش را بچرخانم
غریب تشنه لبی را مدام می بینم

محسن عرب خالقی


[ پنج شنبه 91/9/23 ] [ 11:43 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

گاهی که ...

ما که از یاد نبردیم همان گاهی که
می کشیدیم نفس در غم جانکاهی که

آتش انداخت به جان دل بیچاره ی ما
ما به همراه سرت آن سر چون ماهی که

سفرِ شام نگاهش به من زینب بود
من هم از درد چنان آه کشم، آهی که

داغ هفتاد و دو گل در نظرم زنده شود
دل من سوخته صد بار از آن گاهی که

رفتی و چشم من غمزده دنبال تو بود
رفتی و پای نهادیم در آن راهی که...

رحیم ابراهیمی


[ پنج شنبه 91/9/23 ] [ 11:32 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

دروازه ساعات

خنده بر پاره گریبانی مان می کردند
خنده بر بی سرو سامانی مان می کردند
 
پشت دروازه ی ساعات معطّل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان می کردند
 
از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان می کردند
 
هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند
 
شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را
وارد بزم طرب خوانی مان می کردند
 
بدترین خاطره آن بود که در آن مدت
مردم روم نگهبانی مان می کردند
 
هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از وبلاگ شعر شاعر


[ پنج شنبه 91/9/23 ] [ 11:27 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کاروان سپیده

دروازه ی ورودی شهر است و ازدحام
بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام
 
این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست
یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام
 
یک آسمان ستارهی آتش گرفته و
یک کاروان شراره و غم های ناتمام
 
در این دیار، هلهله و پایکوبی است
انگار رسم تسلیت و عرض احترام
 
چشمان خیره و حرم آل فاطمه
سرهای روی نیزه و سنگ از فراز بام
 
خاکستر است تحفهی پس کوچه های شهر
بر زخم های سلسله، شد آتش التیام
 
بر ساحت مقدّس لبهای پرپری
با سنگ کینه سنگدلی می دهد سلام
 
پیشانی شکسته و خونی که جاری است
بر روی نی خضاب شده چهرهی امام
 
با کینه ی علی همهی شهر آمدند
بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام

یوسف رحیمی


[ پنج شنبه 91/9/23 ] [ 11:21 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

سنگ بردارند

جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند
نشسته اند زمین، تا که سنگ بر دارند

یهودیان ز سر بام های خانه ی خویش
چه نقشه های پلیدی درون سر دارند

خدا به خیر کند «سنگ های بی احساس»
برای کودک مان روی نی خطر دارند

بخوان دو آیه نگویند خارجی هستیم
ز ایل و طایفه مان شامیان خبر دارند؟!

درست لعل لبت را نشانه می گیرند
چقدر سنگ زن ماهر و قدر دارند

دلم شکست، خدا لعنتت کند ای شهر
نگاه کن همه ی دختران پدر دارند

بس است گریه برای جراحت چشمت
نگفته بودم عمو اشک ها ضرر دارند

وحید قاسمی


[ چهارشنبه 91/9/22 ] [ 10:48 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

هجوم

بخوان قرآن وگرنه قلب من از کار می افتد
که از هر سو به جای گل به راهم خار می افتد

به هر سو می روم خصم تو می بندد سر راهم
و سنگ از بام ها بر این تن تبدار می افتد

قسم بر تو دل خونم ز خجلت آب می گردد
دو چشم نیلی ام تا بر لبت ای یار می افتد

اگر یکبار دیگر سهم زینب کعبه نی گردد
خدا داند که ناموست ز پا این بار می افتد

تو را می خوانم و امّا تو چشم خویش بر هم نِه
که قاتل باز بر جان من بیمار می افتد

اگر این سان هجوم آرند به سوی کاروان ما
به روی کودکان تو، حسین دیوار می افتد

دوباره ضربه ی سیلی نوازش می کند طفلی
به روی فاطمی گونش، دو چشم تار می افتد

سید محمد جوادی


[ چهارشنبه 91/9/22 ] [ 10:47 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 87
کل بازدیدها: 1175294