سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

بیت الحرام

از خانه چارچوب درت را شکسته اند
باب الحوائج پدرت را شکسته اند

عمداً مقابل پسر ارشدت زدند
یعنی غرور گل پسرت را شکسته اند

ای مرغ عشق خانه ی حیدر کمی بپر
باور نمی کنم که پرت را شکسته اند

از طرز راه رفتن و قدّ هلالی ات
احساس می کنم کمرت را شکسته اند

ابری ضخیم آمد و ماهت خسوف شد
بی شک فروغ چشم ترت را شکسته اند

با بستری کبود و پر از لاله های سرخ
آئینه های دور و برت را شکسته اند

زان آتشی که بر شجر طیّبه زدند
ثلثی ز شاخ و برگ و برت را شکسته اند

یاسر حوتی


[ دوشنبه 92/1/12 ] [ 10:39 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

صدای ناله

تمام دفتر شب در تب سحر می سوخت
زنی میان غزلهای شعله ور می سوخت

دگر چه فرق که پروانه بود یا ققنوس
بدان که بال و پری داشت پشت در می سوخت

جز این نبود که می خواست اینچنین باشد
اگر که شعله نشین گشته بود اگر می سوخت

چگونه خم نشود، می شود مگر وقتی
ز میخ داغ چنان شد که تا کمر می سوخت

صدای ناله می آمد ولی نفهمیدم
که مادر است در آتش و یا پسر می سوخت

نه فاطمه ست! که با او در آسمان خدا
نشسته حضرت جبریل بال و پر می سوخت

نه خانه بود نه دریا بگو که اقیانوس
بگو که عرش خدا بود سر به سر می سوخت

حدیث خانه و در هرچه بود آتش بود
چه شد که فاطمه از کوچه بیشتر می سوخت

محسن ناصحی


[ دوشنبه 92/1/12 ] [ 10:37 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

لبریز از تو

داغ تو از جسم ها رد شد و جان آتش گرفت
دید کافی نیست، برقی زد، جهان آتش گرفت

پیش از آن یخ بود و قطبی بود، عمری زیر صفر
پیکر خورشید هم از آن زمان آتش گرفت

هیزم از زور خجالت گونه هایش سرخ شد
تا که پشت چارچوب خانه تان آتش گرفت

در تحمّل کرد تا آتش نگیرد چونکه تو...
در تحمّل کرد اما ناگهان آتش گرفت

ناگهان پائیز شد هجده بهار زندگیت
غنچه ای در برگ ریز این خزان آتش گرفت

حرف حرف واژه ها از سوز، خاکستر شدند
هر کجا تشریح داغت شد، بیان آتش گرفت

روز محشر عاشقی مان نقطه ی امید ماست
با دلی لبریز تو کی می توان آتش گرفت

علی اصغر ذاکری


[ دوشنبه 92/1/12 ] [ 10:36 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

تجلیل

خدایا آن همه تجلیل پس کو؟
تبسّم های میکائیل پس کو؟

ذَوِالقُربای پیغمبر غریبند
خدایا حرمت فامیل پس کو؟

امید من به این عجّل وفاتی است
رسیده وقتش عزرائیل پس کو؟

سراپای خلیل آتش گرفته
گلستان تو جبرائیل پس کو؟

و موسی غرق شد فرعون زنده ست
و اعجاز خدای نیل پس کو؟

میان کوچه ها محشر به پا شد
صدای صور اسرافیل پس کو؟

دریغ از یک سلام خشک و خالی
خدایا آن همه تجلیل پس کو؟

محمد مهدی پور پاک


[ دوشنبه 92/1/12 ] [ 10:35 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مباهات

زهراست، یادگاری نور خدای من
خورشید صبح و ظهر و غروب سرای من

پرواز می کنیم از این خانه تا خدا
من با دعای فاطمه او با دعای من

ما نور واحدیم، نه فرقی نمی کند
من جای او بتابم و یا او به جای من

مست تجلیات خداوندی همیم
من با خدای اویم و او با خدای من

یک طور حرف می زند انگار بوده است
در ابتدای خلقت و در ابتدای من

دنیا! تمام آنچه که داری برای تو
یک تار موی خاکی زهرا برای من

کاری که کرد فاطمه کار امام بود
زهراست پس علیِ من و مرتضای من

ما یک سپر برای جهازش فروختیم
چیزی نبود تا که بمیرد برای من

هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است
از من مگیر دلخوشی ام را خدای من

علی اکبر لطیفیان


[ شنبه 92/1/10 ] [ 3:47 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

دنیای بی تو

در غیبت کبراست بانو مدفن تو
جانم فدای مخفیانه رفتن تو

زهراترینی و پر از آیات نوری
خورشید محو چشمهای روشن تو

ای ماجرای سیب ای باغ بهشتی
بوی خدا می آید از پیراهن تو

جبریل می آید برای دست بوسی
هر روز وقت آسیا چرخاندن تو

دیشب برایت ختم قرآن کرده بودند
خاکستر پروانه ها روی تن تو

رنگت اگر مانند گلهای بنفشه است
این هم بود یک جلوه ای از گلشن تو

سر تا به پای جانمازت لاله خیز است
آلاله می ریزد اگر از دامن تو

هرچند بیزارم ولی باید ببینم
دنیا چه رنگی می شود با رفتن تو!

علی اکبر لطیفیان


[ شنبه 92/1/10 ] [ 3:46 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

برای مادرمان...

اول برای مادرمان گریه می کنیم
بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم

با این دو زمزمی که خداوند داده است
بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم

بر روی بالهای سپید ملائکه
بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم

کنجی نشسته ایم و کنار پیمبران
بر دختر پیمبرمان گریه می کنیم

بر لاله های بستر او خیره می شویم
بر آنچه آمده سرمان گریه می کنیم

دیر آمدیم و حادثه او را ز ما گرفت
حالا کنار باورمان گریه می کنیم

قبل از حساب، صبح قیامت که می شود
اول برای مادرمان گریه می کنیم

علی اکبر لطیفیان


[ شنبه 92/1/10 ] [ 3:45 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

نسل کریم

ای مادر نمونه ی نسل کریم ها
زیباترین پیام تمام نسیم ها

ذاتاً هوای بودِ تو را لمس می کنم
ای در دلم کشیده شده از قدیم ها

در دست آسمانی تو خوش نشسته است
این لانه های پر تپش یاکریم ها

از روزی نگاه شما حرف می زنند
با شعله های گرم رسیدن کلیم ها

حتی اگر رسول خدا هم لقب گرفت
از مهر توست پرورش این یتیم ها

اما چه زود برگ گلت را کبود کرد
روزی که می شکست تمام حریم ها

علیرضا لک


[ شنبه 92/1/10 ] [ 3:44 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

لب افسوس

اشک تو شرمنده کرده نام اقیانوس را
آه تو بیرون بریزد ناله ی محبوس را

با شعاع پرتوی از تو هدایت می شویم
بشکند دستی که می گیرد ز ما فانوس را

پرده های قلب ما نام تو را حس می کند
می پذیرد جان ما این واژه ی محسوس را

دستهای مهربان تو چه زود از دست رفت
تا قیامت می گزد دنیا لب افسوس را

اتفاق کوچه باعث شد علی در هم شکست
من در آنجا درک کردم معنی ناموس را

علیرضا لک


[ شنبه 92/1/10 ] [ 3:43 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

آب حیات

همین که دست قلم در دوات می لرزد
به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد

نهفته راز «اذا زُلزلَت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد

«هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد

مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی
که در نگاه تو آب حیات می لرزد

تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه نکن
که آیه آیه تن محکمات می لرزد

کنون نهاده علی سر، به روی شانه ی در
و روی گونه ی او خاطرات می لرزد

***
غزل تمام نشد، چند کوچه بالاتر
میان مشکِ سواری فرات می لرزد

سپس سوار می افتد، تو می رسی از راه
که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد

***
و عصر جمعه کنار ضریح، روی لبم
به جای شعر دعای سمات می لرزد...

سید حمیدرضا برقعی


[ شنبه 92/1/10 ] [ 3:42 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 43
بازدید دیروز: 286
کل بازدیدها: 1186598