امامِ رئوف | ||
کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست
هیچ دانی که در این شهر به مسلم چه گذشت؟ "غربتی سخت تر از بی سر و سامانی نیست"
صبح، همراه من و شب به رویم در بستند ننگتان باد که این رسم مسلمانی نیست
بشکند دستم اگر نامه نوشته است؛ بیا چه کنم من که دگر فرصت جبرانی نیست
حجّم این بود که قربان مِنای تو شوم کشتهی عشق تو را مرهم و درمانی نیست
تیغ بستند برای تو به زیر اِحرام بغضشان را ز بنی فاطمه پایانی نیست
از همان دور مرا فاتحهای مهمان کن از همان دور نگاهی که به لب جانی نیست
دست سنگین، دل بیرحم، صفات اینهاست کارشان جز زدن سنگ به پیشانی نیست
صید را میزنند آنقدر که خود ذبح شود بخدا این روش کشتن قربانی نیست
خوش به حالت چه علمدار رشیدی داری! وای از آن روز که در خیمه نگهبانی نیست
سوخت عمّامهام امروز ولی دور و برم دخترم سوختهی شام غریبانی نیست
کاش میشد لب گودال نبیند زینب بر بدن، پیرهن یوسف کنعانی نیست
هرچه شد، باز زن و بچّه نبود دنبالم که عبور از وسط شهر به آسانی نیست
چوبها منتظر لهجهی قرآن هستند بهتر از تو به خدا قاری قرآنی نیست
دخترم را بغلش کن، به کنیزی نبرند در دلم طاقت اینگونه پریشانی نیست احسان محسنی فر [ شنبه 93/8/3 ] [ 11:14 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
اینجا رسیدهام که مرا مبتلا کنی بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی
ای دلبر غریب مبادا که لحظهای بر وعدههای کوفیشان اعتنا کنی
این کوچهگردی عاقبتش درد سیلی است باید به رنج فاطمهام مبتلا کنی
سنگم اگر زنند دل از تو نمیکنم تا که ز لطف گوشهی چشمی به ما کنی
عید است ای حبیب، چه زیبا شود اگر قربانی مِنای خودت را دعا کنی
اینجا که بار مرکبشان تیر و نیزه است بهتر که فکر حنجر مهپارهها کنی
برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست با خندههای "حرمله و شمر" تا کنی
تا فرصت است زیور آلالهها درآر حاشا که دست دختر خود را رها کنی
ای کاش بهر دفن تن مُثلهمُثلهات جای کفن تو فکر کمی بوریا کنی
خوب است از اضافی پیراهنی که هست معجر برای دخترکان دست و پا کنی
آبی رسان برای لب شیرخواره ات حالا که روی جانب کرب و بلا کنی
از روی نیزه هم به سر ما محل بده دور از بزرگی است که ترک وفا کنی! احسان محسنی فر [ شنبه 93/8/3 ] [ 11:7 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
شانههای زخمیاش را هیچکس باور نداشت بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت
در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت
بامهای خانههای مردم بیعتفروش وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت
میچکید از مشکهاشان جرعهجرعه تشنگی نخلهاشان میوهای جز نیزه و خنجر نداشت
سنگها کمتر به پیشانی او پا میزدند نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت
روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت
سر سپردن در مسیر سربلندی سیرهاش جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت *** دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت یوسف رحیمی [ شنبه 93/8/3 ] [ 11:6 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
غریب کوفه [ دوشنبه 91/8/22 ] [ 11:22 عصر ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
غریب کوفه [ چهارشنبه 91/8/3 ] [ 10:27 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
آسمان کوچ کرده از این شهر [ چهارشنبه 91/8/3 ] [ 10:24 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
در سرش غیر از هوای دیدن دلبر نداشت [ شنبه 91/7/15 ] [ 10:28 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
در سلام نماز مغرب بود [ شنبه 91/7/15 ] [ 10:28 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
پیشانی او وقف سنگ کوچه ها بود [ شنبه 91/7/15 ] [ 10:27 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
"همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی [ شنبه 91/7/15 ] [ 10:26 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |