سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

میشه با یک پرچم
یه‌جا هیئت باشه
میاد اونجا زهرا
حتی خلوت باشه

این کلام معصوم
زینت منبرهاس
دو نفر که باشن
سومیشون زهراس

شور و شوق روضه‌ت
توی عرش اعلاس
جمعیت اینجا نیست
جمعیت اون بالاس

تو نگفته خوندی
حرف ناگفتم رو
فکر هیات پر کرد
همه‌ی هفته‌م رو

تا دیدم بی‌تابم
تا دیدم پردردم
فرشای هیات رو
آب و جارو کردم

یه بساط چایی
گوشه‌ی میخونه
مجلسارو گرم کرد
عطر آبدار خونه

سرم و خم کردم
زیر پام عزت ریخت
خیر ببینه اونکه
تو چاییت تربت ریخت

اشکم و به زخمات

آقا هدیه کردم
خیلی وقتا شد که
تنها گریه کردم

اشکا و لبخندام
با خودت شد قسمت
حاجتم رو دادی
پای دیگ هیات

زندگیمو دست
خودتون میسپارم
کفشارو جفت کردم
جفت و جور شد کارم

محمدجواد پرچمی


[ پنج شنبه 94/10/17 ] [ 10:12 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

خانه‌ای که سردر آن جای چوب پرچم است 

چارچوبش تکیه‌گاه بانویی قامت خم است

 

هم چو سلمان؛ اندرونی رفتن این خانه‌ها

رزق هرکس نیست؛ حرف محرم و نامحرم است

 

خرج این روضه‌گرفتن از جگرها می‌رسد

 نوکری با خون دل خوردن همیشه توأم است

 

اینکه ما نوکر شدیم از ربّنای فاطمه است

مثل عیسی که عروجش از دعای مریم است

 

دست من که نیست نامت گریه در می‌آورد

کار خورشید است اینکه روی هر گل شبنم است

 

خوب و بد را می‌خرند؛ این است رسم کربلا

تلخی چای عراق و شهد شکّر با هم است

 

«یاحسینِ سینه‌زن» «جانم‌حسین» فاطمه‌ست

در قرار سینه‌زن‌ها پاسخ دم با دم است

 

دست از این دامن کشیدن تیرگی می‌آورد

خوش به حال آنکه چنگ التماسش محکم است

 

بابت هر روضه‌ای از روضه‌های کربلا

باید از جان هم گذشت؛ امّا بضاعت هم کم است

محمد جواد پرچمی


[ پنج شنبه 93/8/29 ] [ 6:51 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

نور توحید عیان است شب جمعه حرم 

واقعاً مثل جنان است شب جمعه حرم

 

به خداوند و همه عالم امکان سوگند

بهترین جای جهان است شب جمعه حرم

 

کربلا قبله‌ی دلهاست خدا میداند

و چه حاجت به بیان است شب جمعه حرم

 

وعده‌ی ما شب جمعه حرم ثارالله

همه جا ورد زبان است شب جمعه حرم

 

شب جمعه همه آرام فقط گوش دهید

مادرش مرثیه‌خوان است شب جمعه حرم

 

مادرش آمده اما قد او خم شده است

قامتش همچو کمان است شب جمعه حرم

 

از همان لحظه که ارباب به گودال افتاد

خواهرش لطمه‌زنان است شب جمعه حرم

حبیب باقر زاده


[ پنج شنبه 93/8/22 ] [ 11:20 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بدون بارش باران، کویر می‌میرم
بدون گریه‌ی بر تو، فقیر می‌میرم

هرآن کسی که غلام تو می‌شود آقاست
بدون نوکری تو حقیر می‌میرم

اگرچه کرب و بلا قسمتم نشد آقا
به حسرت حرمت در مسیر می‌میرم

برای زخم زیاد تو عمر من کم بود
دو چشم من نشد از گریه سیر می‌میرم

به وقت مردن خود جای أشهدم گویم
 «حسین أمیری و نعم الأمیر» می‌میرم

قسم به مادر پهلو شکسته‌ات آقا
محبت خودت از من نگیر می‌میرم

محسن حنیفی


[ جمعه 93/8/9 ] [ 11:45 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

تا خریدار تویی ناله‌ی مستانه کنیم

سر بازار غمت، گریه چو دیوانه کنیم

 

ما که از چشمه‌ی فیّاض، گُهر می‌نوشیم

کِی تمنّای وصال لب پیمانه کنیم؟

 

صحبت از جام بلای تو که آید به میان

ننگ بر ما طلب باده‌ی بیگانه کنیم

 

ما به جارو زدن خانه‌ی تو محتاجیم

تا ابد فخر بر این خدمت شاهانه کنیم

 

درد خوش‌تر، اگر از غیر تو درمان خواهیم

خواهشی هست اگر، بر در این خانه کنیم

 

مجلس روضه‌ی تو روضه‌ی رضوان دل است

وای بر ما که اگر ترک عزاخانه کنیم

 

تا شبی هم به خرابات دل ما برسی

گریه ها نذر تو و دختر دردانه کنیم

 

دامن قبله در آغوش کشیده کعبه

بهتر آن است نمازی سوی ویرانه کنیم

 احسان محسنی فر


[ دوشنبه 93/8/5 ] [ 10:20 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

شکر خدا به بزم عزای تو آمدیم

یا ایّهاالغریب برای تو آمدیم


تا می‌رسیم فاطمه خوشحال می شود

یا فاطمه برای رضای تو آمدیم


انگار انتخاب برای شما شدیم

ما ازل به فیض دعای تو آمدیم


با ذکر یا حسین به معراج می‌رویم

پیغمبرانه سوی حرای تو آمدیم


میخانه‌ی بهشت همین هیئت شماست

باده به دوش، مست ولای تو آمدیم


ماه محرّم آمده لبّیکَ یا حسین

ما در جواب آه و نوای تو آمدیم


فردای حشر نزد تو جایی نمی‌رویم

امروز اگر به صحن و سرای تو آمدیم


سینه سپر کنیم که ارباب ما شدی

ما مفتخر از اینکه گدای تو آمدیم


هرجا که خیمه‌ای است؛ همان بارگاه توست

اینجا به عشق کرب و بلای تو آمدیم

 

مانند فُطرسیم؛ محرّم که می‌شود

بالی بده که سمت هوای تو آمدیم

 احسان محسنی فر


[ یکشنبه 93/8/4 ] [ 11:7 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

غیر از غم معشوق در عالم خبرى نیست 

جایی خبرى نیست که از غم خبرى نیست


پروانه پرش سوخت ولى آبرویش شد

ما هم دلمان سوخته، این کم خبرى نیست

 

دنیا نتوانست ز ما گریه بگیرد

بین غم تو از غم عالم خبرى نیست

 

من توبه نکردم مگر از راه توسل

بی نام تو از توبه آدم خبرى نیست

 

گفتند درِ خانه غیر تو شلوغ است

گفتند ولى رفتم و دیدم خبرى نیست

 

رزقِ همه اینجاست و رزّاق هم اینجاست

والله در خانه حاتم خبرى نیست

 

"گرماى گنه سوز حرم"خورد به ما، پس...

از سوختنِ بین جهنم خبرى نیست

 

از ناحیه توست عنایات خداوند

بى تو به خدا پیش خدا هم خبرى نیست

 

ده ماه همه منتظر ماه تو هستند

در سال به جز ماه محرم خبرى نیست

 

عمامه ندارى و عبا نیز ندارى

اى واى که از پیرهنت هم خبرى نیست

 علی اکبر لطیفیان


[ یکشنبه 93/8/4 ] [ 11:5 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

به راه توست شهادت به از ولادت من
عنایتی که شود مرگ من شهادت من
 
گدای سابقه دارم مرا مران که بود
کرم سجیّه ی تو، التماس؛ عادت من
 
هزار مرتبه ام گر برانی از در خویش
هماره بر تو فزونتر شود ارادت من
 
هزار مرتبه بیماری از سلامت بِه
تو گر کنی قدمی رنجه بر عیادت من
 
سرم فدای قدم های دلبری گردد
که برده دل زِ من از لحظه ی ولادت من
 
سعادت دو جهان بهر من سعادت نیست
تو گر مرا بپذیری بود سعادت من
 
به بندگیِ درت می خورم قسم مولا
که بر در تو بود بندگی سیادت من
 
زبان «میثمی» ام وقف گفتگوی تو باد
که ذکر توست دعای من و عبادت من

حاج غلامرضا سازگار


[ چهارشنبه 92/11/9 ] [ 9:12 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

هیئت گریه

وقتش شده که هستی خود را فدا کنیم
تا اینکه نذر روضه ی خون خدا کنیم

وقتش شده که مثل حسینیه های اشک
دل را به رنگ پرچم ماه عزا کنیم

وقتش شده که در دلمان با محرمت
آقا دوباره هیئت گریه بنا کنیم

چشمی بده که هر شب روضه به پایتان
در آن هزار خیمه ی ماتم به پا کنیم

اشکی بده که دیده ی خود را برایتان
تا روز حشر چشمه ی آب بقا کنیم

قسمت شده دوباره شب جمعه یا حسین
با نامتان حسینیه را کربلا کنیم

یک لحظه هم نمی شود آقا دخیل دل
از پرچم سیاه عزای تو وا کنیم

با یک سلام، می شود از راه دور هم
دل را دوباره زائر قبر شما کنیم

یوسف رحیمی


[ شنبه 92/8/11 ] [ 3:59 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

روی پر جبریل بودم که مرا برد
گفتم نجف می خواهم... اما کربلا برد
 
جبریل هم در قرب عرشی اش نبرده است
حظّی که بال فطرس از بام شما برد
 
گفتم تو ربّ مایی و گفتند کفر است
دنیای بی جنبه مرا در انزوا برد
 
ما جای خود دارد، سلیمان ها گدات اند
هر که رسید از سفره ات آب و غذا برد
 
دارم خجالت می کشم از خواهش کم
الطاف تو چه آبرویی از گدا برد!
 
آدم توسل کرد و ما را توبه دادند
پس آدمیت بود که نام تو را برد
 
بیچاره من که سنگ قبرت هم نبودم
بیچاره آن که سنگ آورد و طلا برد
 
دور و برت دیدم عجب وضعیتی بود
مردی زره برد و قبا برد و عبا برد
 
با این بساطی که درآورده ست لشگر
باید که جمعت کرد و بین بوریا برد

علی اکبر لطیفیان


[ سه شنبه 92/8/7 ] [ 10:35 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 123
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1186021