امامِ رئوف
همه ی حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن دم با توست
 
من از این جزر و مد سینه زنانت خواندم
ماه من شورش شبهای محرم با توست
 
دشمن از ترس تو مُژه بر هم نزند
غضب آلوده ای و خشم خدا هم با توست
 
با حضورت حرم آل علی آرام است
تا زمانی که در این معرکه پرچم با توست
 
علقمه زیر شتاب نفست می سوزد
وعده ای داده ای و چشمه ی زمزم با توست
 
خُرد شد ریخت به پایت همه ی هست حسین
قد  بر  افراشتن  این  کمر  خم  با  توست
 
                 علیرضا لک

[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 7:8 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
عطش ازخشکی لبهای تو سیراب شده 
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
 
بعد از آن که تو لب تشنه ، عطش را کشتی
تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده
 
 بعد افتادن عکس تو درآیینه ی آب
برکه ازشوق رُخت خانه ی مهتاب شده
 
این فرات است که از درد غمت ـ ای دریا ـ
بس که پیچیده به خود یکسره،گرداب شده
 
تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست
دل اهل حرم از داغ تو بی تاب شده
 
تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز
همه گفتند که ابروی تو محراب شده
 
صحنه ای که کمرکوه شکست ازغم آن
عکس تیریست که در دیده ی تو قاب شده
 
         محسن عرب خالقی

[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 7:5 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
نسیم روضه وزیدن گرفت در مویت
غروب می چکد از تارهای گیسویت
 
کنار خیمه به من رو زدی چگونه شده است
کنار علقمه افتاده بر زمین رویت
 
هنوز هم که تو در فکر احترام منی
بس است این همه سختی مده به بازویت
 
کجاست جای لبم روی ماه پیشانیت
چقدر فاصله افتاده بین ابرویت
 
چه عطر یاس نجیبی گرفته ای انگار
نشسته مادر پهلو شکسته پهلویت
 
         حسین رستمی

[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 7:2 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
 
گل های خشک بی تو مسیحا ندیده اند
لب تشنه مانده اند که دریا ندیده اند
 
برخیز تا به خیمه مرا با خودت ببر
طفلان من شکستن بابا ندیده اند
 
برخیز تا که زود به سمت حرم رویم
نامحرمان هنوز حرم را ندیده اند
 
چشمت به خون نشسته اگر چه هزار شکر
دیگر  کبودی  رخ  زهرا  ندیده اند
 
این تیر را که خورده به چشمت حلال کن
این تیرها که چشم دل آرا ندیده اند
 
حالا بگو که دخترکانم کجا روند
آن ها که غیر سایه ی سقا ندیده اند
 
            حسن لطفی

[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 7:0 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

تمام غصه ام این است , پشت پا بخوری
تو هم شبیه خودم نیزه بی هوا بخوری

خـدا کند  که به فرقـم نـظر نـینـدازی
هراس دارم از این عمق زخم جا بخوری!

عـزیز فـاطـمه مـدیون زیـنبت کـــردم
اگر  که ثانیه ای غصّـه ی  مـرا بخـوری

شبیه من جگرت آب می شود وقتی
به زیر تیغ و سنان حرص خیمه را بخوری

خلاصه عرض کنم حرف تیرها این است
قـرار نیست که از آب کـربلا بـخـوری!

             وحید قاسمی


[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 6:56 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد 
مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد
 
مژه های تو خودش لشکری از طوفان است
تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد
 
دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند
بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد
 
گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای
صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد
 
بهترین کار تو این است که دستت نزنم
دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد
 
شده اندازه ی قاسم بدنت از بسکه
قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد
 
مادرم مادر  تو  -  مادر  تو   مادر  من
گریه ی مادر من - مادر  تو  می ریزد     
 
        علی اکبر لطیفیان    

[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 6:53 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
همین که نام بلندش کنار من پیچید 
میان هر دو جهان اعتبار من پیچید
 
شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید
ز بسکه ماه حرم در مدار من پیچید
 
قرار بود خرابش کند امان نامه
چه لحظه ها به خودش در کنار من پیچید
 
همین که رفت، نشستم به روی دست زدم
خدا به خیر کند! کار و بار من پیچید
 
دخیل طفل رباب مرا نشانه گرفت
همین که تیر به مشک نگار من پیچید
 
سرش که ریخت سر شانه اش، به دنبالش
صدای گریه ی بی اختیار من پیچید
 
سر عمود سرش را به هر طرف می برد
ز بسکه رفت و به گیسوی یار من پیچید
 
گه فرود که برگشت ،علّتش این بود
رکاب اسب به پای سوار من پیچید
 
کنار علقمه وقتی روی زمین افتاد
صداش بیشتر از انتظارمن پیچید
 
شکستنش کمرم را شکست و جار زدند
قدم، قدم، خبر انکسار من پیچید
          
     علی اکبر لطیفیان

[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 6:50 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

پاشو ای برادر من پاشو از جا پهلوونم
پاشو که میخوام بلند شم امّا دیگه نمی تونم

پاشو ای ابرو شکسته کمر منو شکستی
چشمای من پراشکه تو چرا چشماتو بستی

اگه می شنوی صدامو پاشو یه کاری کن عباس
دشمنا دارن می خندن آبرو داری کن عباس

انقدر نگو که روی خیمه اومدن ندارم
انقدر نگو کنار علقمه تنهات بذارم

چی جوری رهات کنم با گرگای تشنه به خونت
کوفیا کینه دارن از ضربه های بی امونت

اینا که منتظرن تا تو رو زخمی گیر بیارن
می دونم که از تن تو چیزی باقی نمی ذارن

یه دلم پیش تن تو یه دل من توی خیمه
می شنوی صدای اسباس که میرن به سوی خیمه

یادته گفتم نباشی دشمنم بی حیا می شه
یادته گفتم که پاشون توی خیمه ها وا می شه

خوش بخواب ای غیرت الله دست زینبو می بندن
پای نیزه ی سرت بر دخترای من می خندن

محسن عرب خالقی


[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 6:39 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

این آبها که ریخت، فدای سرت که ریخت
اصلاً فدای امّ بنین مادرت، که ریخت

گفته خدا دو بال برایت بیاورند
در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت

اثبات شد به من که تو سقّای عالمی
بر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت

طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند
شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت

گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت

وقت  نزول  این  بدن  نامرتّبت
مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت

معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت

امّا هنوز دست تو را بوسه می زنم
این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت

         علی اکبر لطیفیان


[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 5:26 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

تیر کمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشم مرغان حرم می دود از دنبالش

کَرم حاکم کوفه است که فرزند علی
 تیر باید ببرد سهم، ز بیت المالش

عطش و آتش از این لب به هم آمیخته است؟
یا که خورشید دویده است روی تبخالش؟

قمر هاشمیان بود که تیراندازان
‏چشم خود باز نمودند به استهلالش

آه! بی دست چون قرآن به زمین می افتد
کم از این سوره دو آیه شده در انزالش

بس که در باغ تنش لاله شکوفه دارد
یک سحر یاس رسیده است به استقبالش

شعله ور بود بر آن لحظه که مردی بی یار
‏سو چو خورشید برون آوَرد ازگودالش

             جواد زمانی


[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 5:24 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 48
بازدید دیروز: 45
کل بازدیدها: 1188558