سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو
برای بی کسیِ فاطمه بمان بانو

به جان دختر مظلومه ات مرو از دست
مَساز اشک یتیمانه را روان بانو

بمان و فاطمه را خود عروس کن آری
که دختران همه محتاج مادران بانو

برا ی غربت من جان به لب شدی امّا
بدان که غربت زهراست بعد از آن بانو

به باغ یاسِ تو سیلی زدند، باور کن
بمان که یاس نمیرد جوان جوان بانو

میان این در و دیوار فضّه را طلبد
مرو که مشکل او را کنی نهان بانو

بیا و یاریِ خود را تمام کن بر من
اگر چه هیچ نمانده تو را توان بانو

بمان برای همیشه، همیشه یارم باش
مرا هنوز غریب وطن بدان بانو

برای دین خدا هر چه داشتی دادی
جهادِ کامله کردی به مال و جان بانو

تو در محاصره درس مقاومت دادی
نداد کار تو تحریم را امان بانو

نمانده هیچ برایت که یک کفن بخری
عبای ختم رُسُل بر تو ارمغان بانو

فقط به بی کفنِ کربلا گریزی نیست
حسینِ بی کفنم را تویی نشان بانو

حسن غریب شود، ز حسین سر بِبُرند
بمان و روضه ی سبطین را بخوان بانو

تو که به شِعبِ ابی طالب امتحان شده ای
مقاومت کن و تا کربلا بمان بانو

حاج محمود ژولیده


[ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 6:43 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

همسنگر بی مثل و مانندم خدیجه
بر عشق تو یک عمر پابندم خدیجه

ای در تمام عرصه ها سنگ صبورم
ای یاور دیرینه ام کوه غرورم

ای تکیه گاه شانه ی زخمی احمد
ای هر قدم تصدیق تو یار محمد

شد پشت گرمی ام همیشه همّت تو
ترویج دین آغاز شد با ثروت تو

سرمایه ی اصلی آئین پیمبر
مال حلالت بوده و شمشیر حیدر

تو اولین زن در دیار مسلمینی
منصوب حق بر نام امّ المؤمنینی

تو پا به پایم درد و محنت می کشیدی
بار رسالت را به دوشت می کشیدی

تو آبروی سرزمین های حجازی
هم سفره ی من بوده ای در عشق بازی

تو حامی زحمت کش دین خدائی
تنها پرستار مناجات حرائی

در مهربانی و وفا غوغا تو هستی
الگوی همسرداری زهرا تو هستی

حالا دگر گیسو سپید و قد کمانی
در هر نوائی اشهد خود را بخوانی

دستان پر مهر تو دیگر پینه بسته
گرد غریبی بر سر و رویت نشسته

هی پلک های بسته را وا می کنی تو
رخسار زهرا را تماشا می کنی تو

در این دیار بی کسی جان می سپاری
سر روی خاک سرد قبرستان گذاری

تو واسطه کردی به سویم دخترت را
تا بین پیراهن بپیچم پیکرت را

بر آبرویت حق در رحمت گشوده
از آسمان بهرت کفن نازل نموده

اما کجائی تا ببینی نور دیده
در کربلا یک پیکری را سر بریده

جز گیسوی زینب پریشان را نفهمد
هرگز کسی معنای عریان را نفهمد

قاسم نعمتی


[ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 6:42 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

دنیا اگر چه مثل پیمبر نداشته
قطعاً نبی مثال تو همسر نداشته

دادی تمام ثروت خود را به راه دین
دین خدا شبیه تو یاور نداشته

وقتی وجود پاک تو شد مهد فاطمه
یعنی کسی شبیه تو مادر نداشته

بی بی خوشا بحال و تو، چون هیچ مادری
داماد، مثل ساقی کوثر نداشته

چشمش همیشه دوخته بر دستها بود
هر کس ز خاک خانه ی تو بر نداشته

سلطانی اش ز خادم دربار کمتر است
آنکس که منصب خود از این در نداشته

جنّ و ملک به خاک درت غبطه می خورند
بر ذکر و سجده ی سحرت غبطه می خورند

تو در میان خیل زنان بهترین شدی
امّ الائمه، لایق صد آفرین شدی

تو در گذشت عمر خودت با رسول ما
بالاتر از همه، به خدا یار دین شدی

بسیار با دعای تو مؤمن شدند و بعد
تو مادرانه مادر این مؤمنین شدی

حُسن جهان به بودن عرش برین اوست
بی بی تویی که زینت عرش برین شدی

از جان و مال و هستی و عمرت گذشتی و
با حضرت رسول امین همنشین شدی

بی بی چه شد که خسته شدی از زنان شهر
بی بی چه شد که با غم و غصه عجین شدی

بی بی چه شد که درد والَم کم نداشتی
هنگام مرگ خود کفنی هم نداشتی


بی شک پس از تو همسر تو بی سپر شدو
بار رسالتش به یقین بیشتر شدو

در بین دشمنان به ظاهر رفیق خود
با غصه های امّت خود خونجگر شدو

با رفتنش شکست دل و شعله ی فراق
در بین قلب فاطمه ات شعله ور شدو

این شعله ها به خانه ی حیدر نفوذ کرد
تا فاطمه شهیده دیوار و در شدو

فریاد زد که فضه بیا محسنم، ولی
با ضرب کینه دختر تو بی پسر شدو

افتاد کنج بستر و هی ناله کرد و بعد
مانند یک کبوتر بی بال و پر شدو

با دیدنش علی چقدر سر به زیر شد
لحظه به لحظه زینب دلخسته پیر شد

مهدی نظری


[ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 6:41 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

سرمایه ات خرج مسلمانی ما شد
حقّ مسلمانی ما با تو ادا شد

دستت کلید قفلهای بسته بوده
پیغمبر از دستان تو حاجت روا شد

اسلام بی تو بی گمان در شعب می مُرد
دین خدا با همتت دین خدا شد

تو اجر زحمتهای احمد بودی اما
مزد تو بانو! حضرت خیرالنسا شد

مادر بزرگی مثل تو دارد، جز این نیست
زینب اگر آئینه ی زهرا نما شد

ای داغ تو بر سینه خاتم نشسته
بی تو درون قلب زهرا غم نشسته


در عفّتت مریم کنیز صبح و شامت
آسیه خدمت می کند، هاجر سلامت

مال و منال و هستیت شد خرج اسلام
احمد به حیرت مانده در نوع مرامت

زهرا فقط در دامن تو رشد کرده
ای مادر زهرا همین بس در مقامت

طرز جهاد تو زبان زد مانده بانو
خلق خدا ماندند در نوع قیامت

حق است اگر در رتبه ات عمری بگوئیم
دین خدا یکجا سند خورده به نامت

با اینکه بر عرش خدایت پا نهادی
رفتی و داغی بر دل زهرا نهادی

محسن ناصحی


[ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 6:34 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

حرف کفن
 
 چطوری دلت میاد بدون ما بری سفر
 حالا که داری میری، پس ما دو تا رو هم ببر
 
 نه قرارمون نبود، رفیق نیمه راه باشی
 گفتی پا به پام می مونی، تا یه تکیه گاه باشی
 
 به دلم آتیش نزن، گریه ی بی صدا نکن
 واسه زنده موندم، زیر لبت دعا نکن
 
 خیلی زود داری میری! دخترمون سه ساله شه
 نذا باغ زندگیش، رنگ گلای لاله شه
 
 وقت کوچت ای پرستو، نم پاییزی می خوای!؟
 بعد عمری زندگی، تازه ازم  چیزی می خوای!؟
 
 نگو دریای غم خدیجه ساحل نداره !
 همه زندگیم فدات، عبام که قابل نداره!
 
 کفنت رو قراره ازآسمونا بیارن
 قراره فرشته ها حلوا و خرما بیارن
 
 به جونم آتیش زده؛ حرف ِ کفن اسم عبا
 یادته گفته بودم برا تو ازکرب و بلا
 
 یادت ِ گفته بودم، از یه غریب بی کفن
 گفته بودم نوه مُ؛ کرببلا سر می بُرن
 
 سی هزارتا نامسلمون، نینوا می کشنش
 با لب ِ تشنه تو گودال بلا می کشنش
 
 توی کربلا سر همین عبا بلوا میشه
 سر غارت یه تیکه پیرهن دعوا میشه

وحید قاسمی


[ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 6:33 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

خبر پیک اجل  مادر کوثر شده بود
صحبت از رفتن غمخوار پیمبر شده بود

ملک الموت برایش پرو بال آورده
مادر حضرت صدیقه کبوتر شده بود

وقف اسلام شد و وقف خدا و قرآن
عاشقانه چقدر حامی رهبر شده بود

اصلا از برکت او هست اگر اسلام است
اینچنین بود که او از همه برتر شده بود

تا چه حد است مقامش که کنار زهرا
نام او وارد ادعیه ی دفتر شده بود؟

بار بست همدم و دلدار پیمبر حالا
نوبت ام ابیهایی دختر شده بود

***
دختری ماند از او، دختری همچون خود او
دختری که سپر و حامی همسر شده بود

چقدر غصه ی کج راهی مردم را خورد
چقدر آه شد و دیده ی او تر شده بود

علت بوی خوش شهر مدینه از اوست
عود آتش زده اند – شهر معطر شده بود!

***
دختری ماند از او دختری همچون خود او
زینبی که همه عمر وقف برادر شده بود

عزت و هیبت او هیمنه ی دشمن ریخت
خطبه خواند، کوفه و می دید که حیدر شده بود

یک تنه خود یه سپاه است، بترسد دشمن
چه کسی گفت که او لحظه ای مضطر شده بود

مضطر هم دیده اگر شد بخدا علت داشت
در پی  پوشیه و چادر و معجر شده بود

به کجا ختم شد این شعر چرا اینگونه؟
قافیه ها همگی مادر و دختر شده بود !

یاسر مسافر


[ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 6:30 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

اى همسر با وفاى احمد
اى همنفس دعاى احمد
 
اى جان به ره حبیب داده
اى عاشق و مبتلاى احمد
 
اى زینت خانه ی پیمبر
ممنون ز تو شد خداى احمد
 
از جان و مقام و مال رَستى
مردانه شدى فداى احمد
 
اسلام ز تو گرفته رونق
از توست رَسا، صداى احمد
 
سیلى نه! ولى تو سنگ خوردى
اى سینه سپر براى احمد
 
سر منشأ کوثرى خدیجه
لیلاى پیمبرى خدیجه

 
اى فاطمه را تو پروریده
اى رنج و بلا بجان خریده
 
سادات ز تو مقام دارند
صدّیقه، زکیّه و رشیده
 
مکّه ز تو افتخار دارد
بر خویش قدوم تو بدیده
 
کعبه به طواف توست مُحتاج
با خون دلت شدى شهیده
 
مرغ دل شیعه پر شکسته
بر خاک غریب تو پریده
 
حتّى کفنى دگر ندارى
جانم بفداى تو حمیده
 
با اشک نبى، رُخ تو را شُست
اوّل کفن بهشتى از توست

 
اى بانوى ذوالکرم خدیجه
اى مادر اهل غم خدیجه
 
دلداده تو حبیب حق بود
صاحب نفس حرم خدیجه
 
بر سفره تو نشسته حیدر
پیش همه محترم خدیجه
 
زود است براى دختر تو
غربت بخورد رقم خدیجه
 
اى کاش میان کوچه بودى
با فاطمه همقدم خدیجه
 
از ضربت قنفذ ستمگر
دستش بشود قلم خدیجه
 
آید ز تو و به نام زهرا
مهدى پىِ انتقام زهرا

    جواد حیدری


[ یکشنبه 91/5/8 ] [ 2:55 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

شد بی کفن بودن در این عالم نشان تو
وقت سفر نام حسین ورد زبان تو

ای بی کفن صاحب کفن از آسمان گشتی
پوشیده شد در نور حق، قدّ کمان تو

آمد کفن هایی که قدّ پنج تن باشد
شد اوّلینش مادر زهرا از آن تو

گوید حسین در عالم معنا که ای مادر
سهم من عریان و خونین نوش جان تو

جسم مرا در بوریایی جمع می سازند
این بی کفن بودن شد ارث خاندان تو

تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی
کوری چشم دشمنانت مادرم هستی


              جواد حیدری


[ یکشنبه 91/5/8 ] [ 2:45 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت
برایم از خودش از حال خویشتن می گفت

از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش
و یک به یک همه اش را برای من می گفت

به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت
کنار ما سه تن از پنج تن می گفت

برایم از همه اموال و مال داشتنش
برایم از کفنی هم نداشتن می گفت

درست مثل کسی که خودش خبر دارد
فقط حسین حسین و حسن حسن می گفت

کفن رسید به دستش ولی نشد خوشحال
برایم از پسرم "شاه بی کفن" می گفت

بباف دختر من پیرهن برای غریب
به فاطمه ز حسین و ز پیرهن می گفت
     
        علی اکبر لطیفیان


[ یکشنبه 91/5/8 ] [ 9:0 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

می ­سوزم از شرار نفس های آخرت
از لحن جانگداز وصایای آخرت

دستم به دست بی رمقت می­شود دخیل
در پیش دیدگان گهربار جبرئیل

دستم شبیه دست تو تبدار می­شود
دیوار غصّه بر سرم آوار می­شود

رحمی نما به حال پریشان دخترت
مادر مکش عبای پدر را تو بر­ سرت
 
دلواپس غروب توام، آفتاب من
بر روزهای روشن من،رنگ شب مزن

در جام لحظه های خوشم شوکران مریز
مادر نمک به زخم جگرهایمان مریز

محزون رنج های پدر می­شوم مرو
من شاهد عزای پدر می­شوم مرو

مادر بمان کنار گل یاس باغ خود
آتش مزن به حاصل خود با فراق خود

فصل بهار خانه مان را خزان مکن
مادر بمان و نیّت ترک جهان نکن

مادر حلال کن که دعایم اثر نکرد
شرمنده ام قنوت عشایم اثر نکرد

اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست
سنگ فراق شیشه ی قلب مرا شکست

امّن یجیب خواندن من بی ­نتیجه ماند
زهرا یتیم گشت و پدر بی ­خدیجه ماند

          وحید قاسمی


[ شنبه 91/5/7 ] [ 9:0 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 46
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1185944