سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

باران

باران شروع شد و زمین پر حباب شد
صحن امام زاده پر از اضطراب شد

بی اختیار، خاطره‌ای در دلم دمید
انگار در فضای دلم انقلاب شد

بیش از هزار سال گذشته چنین شبی
غم نامه‌ای سروده شد و یک کتاب شد

کوچه، دوشنبه عصر، هوا گرگ و میش بود
دستی بلند شد، رخ زردی کباب شد

یک باغبان نظاره‌گر و پیش چشم او
در زیر دست و پا گل سرخش گلاب شد

عمامه ای که جنبه ای از اعتبار داشت
پیچیده شد به دستی و مثل طناب شد ...

دستی که در غدیر خودش را امام کرد
این نفس مصطفی است، در این چهره قاب شد

آتش و سنگ پشت در خانه ای و باز
بانوی آب ها سپر بوتراب شد

ای کاش این قضیه همین جا تمام بود!
تازه خبر رسید: سبو پر شراب شد!

خوردند باده و همه ­شان مست کرده اند
چل دیو مست بر سر یک زن خراب شد!

رسم بدی گذاشت در آن کوچه "دومی"
دختر زدن نداشت؛ از آن کوچه باب شد

باران تمام گشت ولی تازه شعر من
از خاطرات کوچه پر از التهاب شد ...

داود رحیمی


[ دوشنبه 92/12/26 ] [ 9:48 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 110
بازدید دیروز: 85
کل بازدیدها: 1175946