سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

خواهر

غمی میان دل خسته ام شرر دارد
دل شکسته ام اینگونه همسفر دارد

کبوتری که نشسته به روی ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد

خیال غربت او می کشد مرا اما
دلم ز غصّه ی زینب غمی دگر دارد

ز کاروان اسیران و خواهری تنها
که حلقه ای ز یتیمان در به در دارد

ز مادری که سپر شد کبود شد خم شد
ز مادری که ز غم دست بر کمر دارد

ز مادری که کنار سر دو طفلانش
ز کوچه های یهودی نشین گذر دارد

ز دختری که یتیم است و در تمامی راه
به سمت نیزه ی بابا فقط نظر دارد

ز دختری که به لکنت به عمّه اش می گفت
بگو به دختر شامی که این پدر دارد

ز دختری که ز شرم نگاه نامحرم
به جای معجر خود دست روی سر دارد

ز صوت ضربه ی سنگین سنگها فهمید
لبان خشک پدر زخمهای تر دارد

سر پدر به زمین خورد و بین آن مردم
کسی نبود که سر را ز خاک بردارد

حسن لطفی


[ چهارشنبه 91/12/2 ] [ 2:6 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 78
کل بازدیدها: 1174781