سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

هلال زینب

هلالم ای مه تابان زینب
سرت آتش زده بر جان زینب

از آن ترسم که روی خاک افتی
بیا از نیزه بر دامان زینب

***
ابروی شکسته

شکسته طاق ابروی هلالت
نمانده جای سالم در جمالت

ندارم معجری زخمت ببندم
بمیرم عاقبت از این خجالت

جواد حیدری

**********

پیشانی سنگ خورده

از سنگ شکوفه است اینجا
دروازه ی کوفه است اینجا

بر بام تمام خانه ها سنگ
در دست همه نشانه ها سنگ

اینجا همه مردمش عجیبند
بی غیرت و پست و نانجیبند

این شهر بوی خدا ندارد
چشمان کسی حیا ندارد

یک قافله از بلا رسیده
از سختیِ کربلا رسیده

پیشانیِ سنگ خورده آمد
یک عمّه ی نیمه مرده آمد

بر نیزه سرود نور دارد
یک همسفر از تنور دارد

از شوق گل به نی نشسته
پیشانی خویش را شکسته

نیلی به نگاه خسته دارد
غم در نگه شکسته دارد

آغاز روایت جنون کرد
در شهر بلا کُن فیکون کرد

علی اشتری

**********

هلال

در آسمان فراقت، هلال را دیدم
نمردم و سرِ نیزه هلال را دیدم

منی که روی تو را بی بهانه می دیدم
به صد بهانه فراق و ملال را دیدم

صدای قاری من از تنور می آمد
چه شد که بر سر نی این محال را دیدم

دلم ز رأس تو جویای شام هجران شد
ز عطر یاس، جواب سؤال را دیدم

بدون شرح و بیان، وصف حال تو گویاست
به زخم ابروی تو شرح حال را دیدم

اگر چه گیسوی خاکستری کبابم کرد
ز جلوه ی تو شکوه و جلال را دیدم

به من چو از سر نیزه نظاره می کردی
نگاه ملتمس خردسال را دیدم

تمام داغ و فراق تو داشت زیبایی
چرا که در رخ تو ذوالجلال را دیدم

مرا به مجلس ابن زیاد سنجیدی
ز هیبتم به رخت وصف حال را دیدم

چنان غم تو به ایراد خطبه ام وا داشت
که خود صلابت یک سرو دال را دیدم

منم معلّم تفسیر سوره ی مریم
که پاره پاره کتاب زلال را دیدم

مرا به سُخره گرفتند، پشت دروازه
به پایتخت علی، ابتذال را دیدم

ببین که دست خدا با سپاه کوفه چه کرد
در این سپاه شکست و زوال را دیدم

حاج محمود ژولیده

**********

آیه عصمت

ز نیزه بخوان آیه ی عصمتم
بده با صدایت اخا عزّتم

به رویت چرا خاک و خاکستر است
چرا ابرویت غرق خون سر است

همین یک شبی که ندیدم تو را
ببین پیر گشتم قدم شد دو تا

چرا زخم تازه به رویت بُود
چرا سنگ کوفه به سویت بود

علمدار با غیرت تو کجاست
ببیند چقدر این عدو بی حیاست

یکی کودک بی پدر می زند
یکی سیلی پر شرر می زند

ببین چرخش تازیانه حسین
ببین زخم بر کتف و شانه حسین

جواد حیدری

**********

مسیر تنگ

کسی نداد، جواب سلام هایش را
به احترام نبردند نام هایش را

تمام مردم نامرد خویش را کوفه
به کوچه ریخته حتّی غلام هایش را

مسیر تنگ، مکافات رد شدن دارد
خدا به خیر کند ازدحام هایش را

ز کوچه رد شد و گیرم کسی نگاه نکرد
ولی چه کار کند پشت بام هایش را

یکی است نیزه نشین و یکی است ناقه نشین!
ببین چگونه می آرند امام هایش را؟

به این سه ساله بچسبد، سکینه می افتد
مراقبت کند آخر کدام هایش را؟!

علی اکبر لطیفیان

**********

فرشته

می سوزم و نمانده مرا راه دیگری
آری فرشته ام که ندارم دگر پری

سنگین شده عبور نفس های خسته ام
انگار بین سینه ی من رفته خنجری

من می چشم مقابل ابروی زخم تو
بی رحمی و جسارت دست ستمگری

ما را به نام خارجیان سنگ می زنن
حتّی اگر که آیه ی قرآن بیاوری

قرمز طلوع کرده ای از مشرق تنور
اینجا نبوده است مگر جای بهتری؟

***
دلتنگ عطر زخمی پیراهن توام
خورشید آسمان من ای عشق مادری!

علیرضا لک

**********

غربت باران

مردم کوفه منتظر بودند
دستهاشان پر از تهاجم سنگ
کاروانی اسیر می آمد
سخت آشفته از کشاکش جنگ

کاروان خسته، کاروان زخمی
کاروان از غروب بر می گشت
مردها روی نیزه و زنها
چشمشان لحظه لحظه تر می گشت

کاروان اندک اندک آمد پیش
ساربان خسته، ناقه ها عریان
بغض سر خورده در گلو می خواست
که ببارد غریب چون باران

آسمان از غبار پر می شد
کوفه در کوچه هاش گل می زد
کوفه کِل می کشید و می خندید
مردی آنسوترک دُهُل می زد

این یکی سنگ و آن یکی با چوب
این یکی شاد و دیگری خوشحال
هرکسی هرچه داشت می انداخت
تا بریزد ز کودکان پر و بال

کودکانی ز نسل یاس سپید
یادگاران آب و آئینه
وارثان همیشه ی نیلی
داغداران میخ در سینه

دستشان خسته از تب زنجیر
ردّی از تازیانه ها بر پشت
داد زد دختری که ها! بابا!
درد این بار دخترت را کشت

دخترک دلشکسته از طوفان
خیزران خورده و پریشان بود
از بس افتاده بود روی زمین
دست و پایش پر از مغیلان بود

دست های سخاوت عباس
یا بلندای قامت اکبر
یاد می آمدش به هر قدمی
خنده ی نازک علی اصغر

 زیر گرمای نیم روزی داغ
تر نکرده کسی گلویش را
روی این خاک تشنه گم کرده
دست دریایی عمویش را

گفت بابا چرا نمی آیی
به سراغ دل پر از خونم
چشم هایت نمی گشایی حیف!
روی چشم همیشه محزونم

من فدای سر پر از خونت
روی نیزه پدر دعایم کن
جان عمّه فقط همین یک بار
آه، چیزی بگو صدایم کن

عمّه بی تو چقدر دلگیر است
داغ ها گر گرفته دور و برش
زیر باران سنگ محکم تر
بچّه ها را کشیده زیر پرش

شهرام شاهرخی


[ دوشنبه 91/9/6 ] [ 4:50 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 75
بازدید دیروز: 125
کل بازدیدها: 1175270