سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

شعار آب

کودک میان خیمه دلش بیقرار آب
امّا به دست دشمن سرکش مهار آب

چندین بنفشه بین حرم رو به قبله، حیف
بی سر میان معرکه خفته سوار آب

چشمان دخترک به سوی نهر علقمه است
یعنی که می کشد به خدا انتظار آب

لب را به شِکوه باز نمود و به گریه گفت
با ما نبود جان پدر این قرار آب

گر تشنه لب به خیمه بمیرد برادرم
گردد سیاه در دو جهان روزگار آب

وقتی خبر رسید عمو تشنه شد شهید
دیگر نبود بر لب دختر شعار آب

سید محمد جوادی

**********

سر وقت

وقتش رسیده است که پر در بیاوری
از راز خنده ی همه سر در بیاوری

وقتش رسیده است که با روضه های آب
اشکی ز چشم جند نفر در بیاوری

وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
از نیل تا فرات، جگر در بیاوری

خود را به روی تیغ کشاندی که جنگلی
از زیر دستهای تبر در بیاوری

تو یک تنه حریف همه می شوی و بس
از این قماط دستی اگر در بیاوری

تو از نوادگان مسیحی، بعید نیست
از خاک، مشک تازه و تر در بیاوری

گفتی مرا بگیر که از جسم لاغرم
حدّاقل همینکه سپر، در بیاوری

گفتی خدا نکرده به قلب پدر رود
تیری که از گلوی پسر در بیاوری

در این کویر خاک، گل انداخت گونه ات
گفتی کمی ادای پدر، در بیاوری

لب می زنی به هم که بخوانی ترانه ای
آهی به این بهانه مگر در بیاوری

شیخ رضا جعفری

**********

جمله ناتمام

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد

خون حیدر به رگش در تب و تاب است ولی
بگذارید به سنّ علی اکبر برسد!

شعله ور می شود این داغ دوباره وقتی
شیر بر سینه ی بی کودک مادر برسد

زیر خورشید نشسته به خودش می گوید
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

علیرضا لک

**********

غنچه ای آفتاب می گیرد


نیزه ای از گلوی یک غنچه، از سه شعبه گلاب می گیرد
از یکی خون و از کی شیر و، از یکی سهم آب می گیرد

مادر آفتابگردانها، به اهالی آسمان می گفت
بنگرید آه روی دست پدر، غنچه ای آفتاب می گیرد

تشنه لب نیست او خودش دریاست، کودک آب و باد و باران است
او نه اینکه به خیمه غش کرده، تشنگی را به خواب می گیرد

تا که تیر سه پر به طفل رسید، دست و پایی زد و به رقص آمد
مثل رقص میانه ی میدان، به خودش پیچ و تاب می گیرد

تیر را از گلوی بی آبش، تا خداوند آب در آورد
ابر غُرّید و گفت وای اینک، آسمان را عذاب می گیرد

دارد آهسته باز می گردد، از جواب دوباره ی مردم
پای هستی دوباره می لرزد، کوفه را اضطراب می گیرد

پشت خیمه که می رود ناگاه، شرم دریا به جوش می آید
ماهی سرخ و بی سر خود را، از نگاه رباب می گیرد

رحمان نوازنی

**********

جای آب

وقتی لبان کوچک تو بی جواب شد
مادر به جای آب، ز شرم تو آب شد

بیهوده پا به سینه ی من می زنی مکوش
پیش لبان خشک تو دریا سراب شد

مثل همیشه بوسه زدم روی گونه ات
امّا لبم ز تاول رویت کباب شد

وقتی عمود خیمه ی عباس را کشید
گفتم رباب خیمه ی عمرت خراب شد

از چشمهای حرمله پیداست فکر چیست
مادر دعا نکرده ای و مستجاب شد

حسن لطفی

**********

بی حساب

یک غنچه لاله سینه ی تنگش کباب شد
پژمرد و زخم دل آفتاب شد

چون نذر کرده بود فدای پدر شود
آن قدر گریه کرد که بابا مجاب شد

طفلی که با اشاره ای از خواب می پرید
با لای لای تیر سه شعبه به خواب شد

تا چشم تیر را هدف حنجرش نمود
با چشم غرق خون عمو بی حساب شد

می خواست نقش آب بقا زنده تر شود
امّا اسیر نقشه ی شوم سراب شد

با دستهای خالی خود خواهرش نشست
گهواره ی خیالی طفل رباب شد

تصویر حلق پاره ی اصغر سه روز بعد
در سینه ی شکسته ی ارباب قاب شد

مصطفی متولی

**********

تبدیل

به نسیمت پر جبریل به هم می ریزد
پای اعجاز لبت نی به هم می ریزد

تازه از راه رسیدی و گلویت تازه
بعد از اینکه شده تکمیل به هم می ریزد

آیه ی حنجره ات سمت خدا باریده است
یعنی آن شیوه ی تنزیل به هم می ریزد

یک قدم می رود و یک دو قدم می آید
کسی از حالت تعدیل به هم می ریزد

تشنه رفتی و بلافاصله سیراب شدی
مادر از این همه تبدیل به هم می ریزد

داغ تو آه شد و گریه حرم را پر کرد
می روی و همه ی ایل به هم می ریزد

علیرضا لک

**********

خودت

بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستاده ای امروز روی پای خودت

نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادّعای خودت

از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت

پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربّنای خودت

که شاید آخر سیر تکامل حلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمّه کمی سایه در ازای خودت

و بعد همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن به انتهای خودت

و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است ابتدای خودت

سه روز بعد در افلاک دفن خواهی شد
درون قلب پدر، خاک کربلای خودت

هادی جانفدا

**********

تشابه

در بین آب طفلی از قحط آب می سوخت
از هُرم تشنگی اش حتّی سراب می سوخت

خوابید، لیک آن روز با چشم باز خوابید
می بست اگر که پلکش پرهای خواب می سوخت

وجه تشابهی بود در حال طفل و خورشید
هم شیرخواره می سوخت هم آفتاب می سوخت

یک سوی اسب سیراب، یک سوی طفل تشنه
در آن میانه دیدم قلب رباب می سوخت

آیات شوم شیطان، دیدند بین میدان
بر رحل دست بابا قرآن ناب می سوخت

خون گلوی او داد آبی به نخل خوبی
او آب داد ورنه از بُن ثواب می سوخت

محسن عرب خالقی

**********

بال و پر

به روی دست پدر، بال و پر کبوتر زد
سرش جدا شد و امّا دوباره پرپر زد

هنوز گرم سخن بود امام عاشورا
که تیر آمد و بوسه به حلق اصغر زد

یکی نگفت که آخر گناه کودک چیست؟
یکی نگفت که از او چه منکری سر زد

رسید مادر و زخم گلوی او را دید
نشست بر سر خاک و ز غصّه بر سر زد

پرید روح علی و به دامن زهرا
نشست و خنده کنان جرعه ای ز کوثر زد

گلو دریده ولی عاشقانه می خندید
چه تیرها که ز خنده به قلب لشگر زد

سید محمد جوادی

**********

گلوی لاله

او غربت صدای پدر را شنیده است
ششماهه ای که سنّ بلوغش رسیده است

با بالهای ناله که از حال رفته بود
تا پیش چشمهای پدر پر کشیده است

دست سه شعبه ای که به سویش دراز شد
هرگز چنین بهار قشنگی نچیده است

آن سو صدا زدند که سیراب می شود
تیرش ز آه و اشک علی آبدیده است

خون گلوی ملتهبش بر زمین نریخت
این باغ لاله را کس دیگر خریده است

از تکّه های حنجره ای خشک و بی رمق
ته مانده ی غریب صدایش چکیده است

پوشانده بود زیر عبا چون که مادرش
در این لباس تازه علی را ندیده است

گهواره بی دلیل به خود تاب می دهد
این بستر بدون علی خواب دیده است

محمد ارجمند

**********

یک قطره شبنم

ای چشمهایت روشنی ای قصّه ات غم
ای مرکز ثقل تمام گریه هایم

کوچکترین لب تشنه در گهواره ی داغ
حبل المتین اشک در دستان ماتم

در تار و پود بند قنداقت نهان است
سرّ مداوای دم عیسی بن مریم

می سوزم از شرم ترک های لب تو
وقتی که سیرت می کند یک قطره شبنم

تو گریه کردی و ز سمت ناله هایت
آید صدا مثل دو چوب خورده بر هم

ماهی تُنگ خالی دست حسینی
شاید دلی هم بشکند از کلّ عالم

تا قطره ی آبی برای تو بگیرد
کج کرده سر پیش عدو فرزند زمزم

دنیا بمیرد پای این فوّاره ی خون
ای اوج مظلومیّت ماه محرّم

علیرضا لک

**********

گل سرخ

تیر آمد و از لانه ی بی آب پرش داد
یک فاصله در بین گلوگاه و سرش داد

بغض همه آوار شد آن وقت که کودک
یک دسته گل سرخ به دست پدرش داد

می خواست که از بین گلویش بکشد تیر
آن قفل سه شعبه چقدر درد سرش داد

خندید و خجالت زده تر شد پدر از او
خندید و غم  تازه تری بر جگرش داد

یک آیه ی کوچک به لب عرش رسیده است
یک کفتر کوچک که خدا بال و پرش داد

علیرضا لک

**********

بابا ترین

قنداقه رفت بالا، بالاتر از همیشه
دیدند مه در آمد، زیباتر از همیشه

این گرگ سنگدل را، ای کاش ره بگیرند
زوزه کشان دویده، بُرّا تر از همیشه

باران خون گرفته، پهنای کربلا را
صحرا به جوش آمد، دریا تر از همیشه

مثل عروسک خواب، آرام و بی صدا بود
بین عبای مردی، بابا تر از همیشه

با قطره های خونش، بر آسمان نوشته
«جانم فدات بابا! » خوانا تر از همیشه

حالا عروس زهرا، با افتخار می گفت
زینب! ببین شدم من زهرا تر از همیشه

***
وقتی که خاک می کرد، یاقوت آخرش را
احساس کرد تنهاست، تنها تر از همیشه

گنجی که کرد پنهان، امروز آشکار است
در چشم های شیعه، پیدا تر از همیشه

یاسر حوتی

**********

ماهی بی رمق

با سر انگشت دو تا دست بیا حلقه بساز، تازه این می شود اندازه ی دور کمرش
تنگ کن حلقه ی دستان خودت را حالا، این شود گردن او... آخ چه آمد به سرش!

از ترک خوردن لبهاش حرم ریخت به هم،تا که آرام شود دست به دستش کردند
هرکسی بوسه بر آن گونه ی بی تاب گذاشت، آخر کار رساندند به دست پدرش

آفتاب آمده بالا و نفس گیر شده، پوست نازک او زیر عبا می سوزد
گریه دارد ولی از زور عطش هیچ صدا، نمی آید دگر از داغی آه جگرش

ای فرات از لب تفتیده خجالت نکشی! ماهی بی رمق آورده دم ساحل تو
پدر او چه کند جای دو تا قطره ی آب، تا که راضی شوی این بار به درد ضررش

«یک نفر نیست بیاید که به دستش بدهم» ، تا به او آب دهد گرچه ندارد سودی
پدرش گفت ولی هیچکس آماده نشد، خم به ابروش نیامد احدی دور و برش

حرف جانسوز پدر کرده اثر انگاری، یک نفر با عجله آمده زانو زده است
یک نفر آمده تا آب که نه! پاره کند، حلق را با همه ی تیزی تیر سه پرش

باز هم با سر انگشت بیا حلقه بساز، تازه این می شود اندازه ی دور کمرش
تنگ کن حلقه ی دستان خودت را حالا، این شود گردن او... آخ چه آمد به سرش

خوب سیراب که شد غنچه ی لبها وا شد، طرح لبخند سراغ لب سرخش آمد
سرش افتاد سر دوش پدر پس چه کند، برود یا نرود سمت حرم بی پسرش

قبر آماده شده تیر به هر زحمت و درد، آمد از پیچ و خم حنجره ی او بیرون
پدرش خم شده تا خاک بریزد امّا... مادری گفت: «علی اصغرم» از پشت سرش

علیرضا لک

**********

دندان شیری

اوّلین روز است که بی گهواره می گردی علی
یک شبه مادر برای خود شدی مردی علی

آخرین باری که بستم بند این قنداق را
بر دلم افتاد دیگر بر نمی گردی علی

خنده ات شرمنده می سازد پدر را گریه کن
بس کن این لبخند، اشکم را در آوردی علی

زانویت را جمع کردی بسکه پیچیدی ز تیر
دست ها را مست کردی بسکه پر دردی علی

باز کن از ساقه ی این تیر انگشتان خود
نیست همبازیّ تو بی چاره ام کردی علی

بی تعادل هستی و ماتم چگونه با سرت
حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی

می زنی لبخند و پیدا می شود سرهای تیر
عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی

حسن لطفی

**********

ربّ آب

گریه ها حلقه شده پا به رکابش کردند
کِل کشان اهل حرم مرد ربابش کردند

بی زره آمده از بس که شجاعت دارد
کس حریفش نشد و زود جوابش کردند

تیر مرد افکن بر طفلک شش ماهه زدند
یعنی اندازه ی عباس حسابش کردند

زودرس بود بزرگ همه ی قوم شدن
چون خدا خواست بدین شیوه خضابش کردند

سر شب شیر نمی خورد، نمی خفت علی
این که خوابیده، گُمانم که عتابش کردند

شورِ چشمِ تر او داشت اثر می بخشید
کوفیان هلهله کردند و خرابش کردند

باخت چون سر، به تراش نوک نی منزل کرد
این نگین را ز درون برده رکابش کردند

بعد از این خاک سرِ هر چه ثواب است که قوم
هر چه کردند به شه بهر ثوابش کردند

نخریدند دلِ سوخته ی سلطان را
لیک اصغر جگری داشت که آبش کردند

مادر تشنه ی شش ماهه خود اقیانوس است
ربِّ آب است و در این جلوه سرابش کردند

محمد سهرابی


[ چهارشنبه 91/9/1 ] [ 10:41 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 102
بازدید دیروز: 189
کل بازدیدها: 1175172