سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

ای وسعت بهاری بی انتهای سبز
محبوب شعرهای من ای آشنای سبز

روح اجابت است به دست تو بسکه داشت
باغ دعای هر شب تو ربنای سبز

هر شب مدینه بوی خدا داشت تا سحر
از عطر هر تلاوت تو با صدای سبز

سرسبزی بهشت خداوند رشته ای ست
از بال آسمانی تو آن عبای سبز

از لطف اشکهای سحر غنچه داده است
در هر قنوت روشن من این دعای سبز

کی می شود که سایه کند بر مزار تو
یک گنبد طلائی و گلدسته های سبز

آن وقت تا قیام قیامت به لطف حق
داریم در بقیع تو یک کربلای سبز

یا می شود دلم گل و خشت حریم تو
یا می شود کبوتر تو ، یا کریم تو

تو روشنای صبح سپید سعادتی
در حسن خلق و جود و سخا بی نهایتی

خاک زمین که عطر حضور تو را گرفت
از یاد رفت قصة یوسف به راحتی

ایوب که پیمبر صبر و رضا شده
از لطف توست دارد اگرحلم وطاقتی

بی شک و شبهه دست توسل زده مسیح
بر دامنت اگر شده صاحب کرامتی

یاد نبی عاطفه ها زنده می شود
وقتی که گرم ذکر و دعا و عبادتی

حتماً برای خواهش دست نیازمند
دست تو داشت پاسخ سبز اجابتی

از کوثر و مباهله و هل اتی بگو
قرآن بخوان و باز به پا کن قیامتی

هر گز ندارد آیة حسن تو خاتمه
یابن الرسول یابن علی یابن فاطمه


خورشید آسمانی ماه خدا تویی
همسایة قدیمی دنیای ما تویی

از مرز عقلهای زمینی فراتری
هرگز ندید چشم کسی تا کجا تویی

حلم و سیادت نبوی در نگاه توست
این آفتاب حُسن، رسول است یا تویی

صفین شاهد تو شور و حماسه ات
آئینة رشادت شیر خدا تویی

آیات فتح روز نبرد است چشمهات
طوفان معرکه! پسر لا فتی تویی

لحظه به لحظه عمر تو درس بصیرت است
خورشید صبر، قبلة آئینه ها تویی

صلح شکوهمند تو عین حماسه است
بنیان گذار نهضت کرب و بلا تویی

بر دوش سید الشهدا بود رایتت
عباس بود آینه دار شجاعتت


در خانة تو غیر کرامت مقیم نیست
اینجا به غیر دست تو دستی رحیم نیست

تو سفره دار هر شب شهر مدینه ای
جز تو کسی که لایق وصف «کریم» نیست

از بسکه دست با کرمت داشت عاطفه
شد باورم که کودکی اینجا یتیم نیست

جز سر زدن به خانة دلخستگان شهر
کاری برای هر سحرت ای نسیم نیست

اینجا که نیست گنبد و گلدسته ای بگو
جایی برای پر زدن یا کریم نیست

داغ ضریح و مرقد خاکیت ای غریب
امروزی است غربت عهد قدیم نیست

با این همه غریبی و دلتنگی ات بگو
جایی برای اینکه فدایت شویم نیست ؟

حال و هوای قلب من امشب کبوتری است
وقتی که کار چشم شما ذره پروری است


اینگونه در تجلی خورشید وار تو
گم می شود ستارة دل در مدار تو

روشن شده است وسعت هفت آسمان عشق
از آفتاب روشن شمع مزار تو

بوی بهشت، عطر پر و بال جبرئیل
می آورد نسیم سحر از دیار تو

هر شب به یاد قبر تو پر می زند دلم
تا خلوت سحرگه آئینه زار تو

تا که شبی بیائی و بالی بیاوری
ماندیم مات و غمزده چشم انتظار تو

بالی که آشنای تو و غربتت شود
یا وقف صحن خاکی و پر از غبار تو
 
بالی که سمت تربت تو وا کنیم و بعد
باشیم تا همیشه فقط در کنار تو

آنجا برای غربت تو گریه می کنیم
با بوی یاس تربت تو گریه می کنیم


         یوسف رحیمی

بر گرفته از وبلاگ کاروان دل


[ جمعه 91/5/13 ] [ 3:52 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 68
بازدید دیروز: 116
کل بازدیدها: 1176431