امامِ رئوف

این خانواده آینه های خدایی اند
در انتهای جاده ی بی انتهایی اند

خیل ملک مقابلشان سجده می کنند
اینها خدا نی اند ولیکن خدایی اند

هر کس که می رسد سر اطعام می برند
فرقی نمی کند که فقیران کجایی اند

یک "السلام" و یک "و علیکَ السّلامِ "سبز
اینها همان مقدمه ی آشنایی اند

صدها هزار مثل سلیمان در این حرم
مشغول لحظه های شریف گدایی اند

سوگند می خوریم که پروانه زاده ایم
همسایه ی قدیمی این خانواده ایم

تو آسمان جودی و ما یا کریم تو
پرواز می کند دل ما تا حریم تو

احساس می کنم به تو نزدیک میشوم
وقتی که می وزد سر راهم نسیم تو

وقت کرامت است که از راه آمده است
آن آشنای کوچه نشین قدیم تو

قرآن بی بدیل ، حروف مقطّعه
کی میرسم به فهم الف لام میم تو

سوگند می دهیم خدا را در این سحر
بر پینه های رحمت دست کریم تو

ما را همیشه سائل دست شما کند
ما را به زیر پای شما خاک پا کند


دست مرا بگیر که عاشق ترم کنی
سلمان خانواده ی پیغمبرم کنی

من در قنوت نیمه شبت دور میزنم
شاید مرا بگیری و انگشترم کنی

آن شاخه ی گلم که به دست تو داده اند
تا هرکجا که خواست دلت پرپرم کنی

من آمدم که بین سحرهای اشتیاق
بال مرا بگیری و خرج حرم کنی

بال و پر شکسته به دردم نمی خورد
انگار بهتر است که خاکسترم کنی

روزی آب و سفره ی نان منی حسن
ماهِ مبارکِ رمضان منی حسن


ای در هوای پاک نگاهت سلام ها
نامت نداشت سابقه ای بین نامها

ای سبزی بهار خدا سیر می شوند
از عطر سفره های حضورت مشام ها

بیرون بیا و چشم مرا هم قدم بزن
هم سفره ی فروتن جمع غلام ها

در کوچه ات کسی به کسی جا نمیدهد
مکثی نما به شوق چنین ازحام ها

سائل شدن کنار نگاه تو واجب است
وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها

تو سفره دار شهر خدا ما گدای تو
مثل کبوتریم و اسیر هوای تو


آنکس که پیش پای شما خم نمی شود
در خانه ی فرشته هم آدم نمی شود

آقای من بدون توسّل به نام تو
حالی برای توبه فراهم نمی شود

دست مرا بگیر و به سمت خدا ببر
چیزی که از بزرگیتان کم نمی شود

آرامش تو باعث طوفان کربلاست
بی صلح تو قیام مُحَرّم نمی شود

هرکس که بر نجابتِ صلح و سکوت تو
مؤمن نمی شود ، به جهنّم نمی شود

تا کربلا رسید صدای سکوت تو
این قیل و قال ها به فدای سکوت تو


ای از هزار حاتم طائی کریم تر
لطف تو از تمام کریمان قدیم تر

می آوری به وجد تو پروردگار را
ای از زبان حضرت موسی کلیم تر

تو ابتدای نسل طهورای کوثری
هرکس حسودتر به تو باشد عقیم تر

در این مسیر رو به خدایی ندیده ایم
از ردّ پای گیوه ی تو مستقیم تر

در کربلا به آینه ات سنگ می زنند
هرکس شبیه تر به تو جرمش عظیم تر

آقا تو در کلام خلاصه نمیشوی
در حضرت و امام خلاصه نمیشوی


ای یاکریم خسته چه کردند با پرت
این زهر ِ پر شراره چه آورده بر سرت

از لحظه ای که رنگ نگاهت کبود شد
رنگی دگر گرفته مناجات خواهرت

با اینکه ای غریب ، تو بودی امام شهر
امّا کسی نخواند نمازی به پیکرت

تابوت را نشانه گرفتند  تیرها
آن هم کجا به پیش دو چشم برادرت

دلهای ما به یاد تو ای بی حرم ترین
پر میزند به سمت بقیع مطهرت

تا کِی لبم به خاک بقیعت نمی رسد
بر آستان پاکِ رفیعت نمی رسد

         علی اکبر لطیفیان

برگرفته از وبلاگ نود و پنج روز باران


[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 3:20 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 72
بازدید دیروز: 116
کل بازدیدها: 1176435