سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

عدم بودیم، تو با یک اشاره هستمان کردی 

و تا گیریم دامانت سرا پا دستمان کردی

به پای بست شیخ عاملی پابستمان کردی

شراب ناب سقاخانه دادی مستمان کردی

 همین یک کاسه از آب حرم آنقدر گیرا بود

که گویا باده‌ی صدساله در پیمانه‌ی ما بود

 

در ایوان شما مستیم، از این مستی شرف داریم

اگر افتان و خیزانیم، اگر تنبور و دف داریم

اگر هو میکشیم اینجا اگر باده به کف داریم

از آن باشد که اینجا حس ایوان نجف داریم

 امیر هشتم عالم! علی جانم! مگر قنبر نمی‌خواهی؟

فقط لب تر بکن آقا، بفرما سر نمی‌خواهی؟


به سر شوق شما داریم و روی دستمان، سرها

به رقص آورده ما را هم سماع این کبوترها

چه بارانی ز اشک شوق می‌بارد دمِ درها

دمِ باب‌الجوادت وعده‌ی دیدار نوکرها

 نوشته: "آستان حضرت شاه کریم" اینجا

گدایی نه، که ما داریم "شاهی" می‌کنیم اینجا

 

جنون ما که مجنونیم از آن ابتدا بوده

دلیل این جنون هم حُسن بی حدِّ شما بوده

گمانم "عالم ذر" در همین ایوان طلا بوده

در آن عالم دم "قالو بلی"مان  "یا رضا" بوده

 تو سلطان‌الرئوفی از قدیم و از ازل بودی

الفبایی نبود اما تو شه بیت غزل بودی

 

خدا را در نماز کودکی در این حرم دیدم

بهشتی را که می‌گویند، با چشم خودم دیدم

به هر سمتی سرم چرخید، جولان کرم دیدم

چنان از تو کرم دیدم خودم را محتشم دیدم

 یقین دارم قیامت نیستم من دست و پا بسته

دو رکعت نافله بالای سر، بار مرا بسته

 

به مهمان بیشتر آقا عنایت می‌کند اینجا

گدا حاتم شده مشق سخاوت می‌کند اینجا

در و دیوار صحنش هم طبابت می‌کند اینجا

خدا هم آمده دارد زیارت می‌کند اینجا

 به من خرده نگیر این عقل تعریفی ندارد که

شدم دیوانه‌اش، دیوانه تکلیفی ندارد که!

داود رحیمی


[ پنج شنبه 93/6/13 ] [ 1:2 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 58
بازدید دیروز: 48
کل بازدیدها: 1174643