سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

آن شب میان هاله‌ای از ابر و دود رفت
روشن‌ترین ستاره‌ی صبح وجود رفت
 
آن شب صدای گریه‌ی باران بلند بود
دریا به روی شانه‌ی زخمیِ رود رفت
 
روشن‌تر از زلالی نور آمد و چه حیف
با چند یادگاری سرخ و کبود رفت
 
بال و پری برای پرستو نمانده بود
آخر چگونه نیمه‌ی شب پر گشود رفت
 
آتش زده به جان علی با وصیتش
غمگین‌ترین چکامه‌ی خود را سرود رفت
 
رحمی به قبر خاکی او هم نمی کنند
این شد که مخفیانه و بی یادبود رفت
 
مولا خوشی ندیده ز دنیای بعد او
می گفت بعد فاطمه‌ام هرچه بود رفت
 
شبها کنار تربت او یاس کوچکش
زانو بغل گرفته که مادر چه زود رفت

یوسف رحیمی


[ پنج شنبه 93/1/14 ] [ 5:34 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 94
بازدید دیروز: 170
کل بازدیدها: 1174346