سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

شهر عشق

گرچه باور نمی کنم اما، می روم کربلا خدا را شکر
مردم! آقای مهربان آخر، راه داده مرا خدا را شکر

کربلایی و مبتلا داری، شهر عشقی برو بیا داری
بر سر قدس و کعبه جا داری، با دو گنبد طلا خدا را شکر

رازهایی است پشت ماتم تو، چه سُروری است آخر غم تو
شال مشکی چه روسفیدم کرد در دل این عزا خدا را شکر

گرچه دنیا چنین پر آشوب است، در کنار تو جای ما خوب است
گوشه ی کشتی حسینیم و گوشه ی چشم ناخدا را شکر

اینکه دل بی قرار عباس است، کار دل نیست کار عباس است
آنکه پروردگار عباس است اوست تنها خدا، خدا را شکر

بغض ها کینه ها عداوت ها، غصه ها ترس ها حسادت ها
فقط اینجا میان هیئت ها کرده ما را رها، خدا را شکر

درد ما چیست؟ عاشقی، مستی، ای که درمان دردها هستی!
اینکه لطفت نکرده تا حالا درد ما را دوا خدا را شکر

قاسم صرافان


[ یکشنبه 92/7/28 ] [ 5:28 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کربلا

خون چرا از دوری راهت نبارم کربلا
مانده ام من بی تو از دنیا چه دارم کربلا

گفته اند از آسمانها، من ولی از کودکی
در هوای بوی خاکت بی قرارم کربلا

روزها را می شمردم تا که شد وقت سفر
تا بیایم لحظه ها را می شمارم کربلا

دست خالی آمدن سوی تو خوش اقبالی است
دارم آه و تشنگی در کوله بارم کربلا

خاک ما گِل کرده اند از روز اول با فرات
زاده ی عشق تواند ایل و تبارم کربلا

بی قرار از دیدن سقای تشنه پیش آب
اشک ریزان تا قیامت روزه دارم کربلا

من کبوتر نیستم – حالا بماند چیستم
هرچه هستم، بسته بر این در مهارم کربلا

با ملائک روضه می گیریم بگذارند اگر
ذرّه ای از تربتت را در مزارم کربلا

«عاقبت خاک گِل کوزه گران» هم گر شوم
با نسیم آید به سوی تو غبارم کربلا

آمدم، رفتم، چه می شد برنگردم یک سفر
مثل حر روزی بگیری در کنارم کربلا

قاسم صرافان


[ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 5:38 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

آدم توایم

باید برای مثل تو گریانمان کنند
هم صبح هم غروب پریشانمان کنند

باید برای مثل تو ابر بهار شد
باید برای مثل تو بارانمان کنند

ما آدم توایم، به توحید چشم تو
سجده می آوریم که انسانمان کنند

حالا که سائل کرم خانه ات شدیم
اصلاً بعید نیست سلیمانمان کنند

این اشکها نتیجه ی اسلام زینب است
پس گریه می کنیم مسلمانمان کنند

گیرم برات سینه ی عریان نداشتیم
یک شب خلاصه می رسد عریانمان کنند

روزیِ خلق با کرم نوکران توست
گندم شدیم سفره ی احسانمان کنند

فردا که روز آه و پرشانیِ همه است
زهرا اگر گذاشت پریشانمان کنند!

علی اکبر لطیفیان


[ پنج شنبه 92/5/17 ] [ 7:17 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
چشم تو خالق دنیاست اباعبدالله

زائر کرببلا حق شفاعت دارد
قطره در کوی تو دریاست اباعبدالله

دستگیری ز گدا گردن هر ارباب است
کار ما دست تو آقاست اباعبدالله

مستجاب است دعا گوشه‌ی شش‌گوشه‌ی تو
حرمت عرش معلی‌ست اباعبدالله

هر کسی داد سلامی به تو و اشکش ریخت
او نظر کرده‌ی زهراست اباعبدالله

پاسخ ذکر حسین جد تو گوید جانم
گوئیا کُنیه ی طاهاست اباعبدالله

بارها گفت اگر من ز حسینم، دیدیم
جلوه‌اش اکبر لیلاست اباعبدالله

چشم ما روز قیامت به پر قنداقه‌ست
پسرت مالک فرداست اباعبدالله

روزی گریه‌ی ما دست رباب افتاده
روضه‌خوان در دل صحراست اباعبدالله

باب بین‌الحرمین از حرم عباس است
همه جا سفره‌ی سقاست اباعبدالله

ما که باشیم؟ که سنگ تو به سینه بزنیم
سینه‌زن زینب‌کبری‌ست اباعبدالله

مادرت گفت «بُنَی» دل ما ریخت به هم
بردن نام تو غوغاست اباعبدالله

مادرت گوشه‌ی گودال تماشا می‌کرد
بر سر نعش تو دعواست اباعبدالله

السلام ای پسر فاطمه یا ثارالله
بابی انت و امی یا اباعبدالله

قاسم نعمتی


[ پنج شنبه 92/5/10 ] [ 11:50 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بهشت خانه

هیئت "بهشت خانه" ی سرسبز ایل ماست
که در کنار زمزمه ی رود نیل ماست

اینجا دل شکسته حرم دارد و حسین
اینجا کبوتر دل ما جبرئیل ماست

اینجا که دسته دسته به پرواز می رسیم
صحن حیات کرب و بلای اصیل ماست

اینجا دلیل آمدن ما حسین بود
پس هیئتش حسینیه های دلیل ماست

تطهیر ما بس است به یک قطره اشک تو
این از طهور بودن آب قلیل ماست

ما هم شبیه خواهر او گریه می کنیم
«این کشته ی فتاده به هامون» قتیل ماست

رحمان نوازنی


[ پنج شنبه 92/3/9 ] [ 12:49 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ملک پدری

داغی که ز عشق تو مقدّر شده باشد
تأثیر کند گرچه که محشر شده باشد

در خون ضعیفان مَدوان تیغ که دارند
آهی که به شمشیر برابر شده باشد

از خویش مکن باز به امید دوایی
هرچند که بیمار تو بهتر شده باشد

پیراهن داغ تو پیام آور دین شد
این است سپاهی که پیمبر شده باشد

نتوان به شرر داد محبان غمت را
هیزم نشد آن چوب که منبر شده باشد

خاموش کند خشم خدا را به نگاهی
چشمی که ز خشکی لبت تر شده باشد

گویند خریدی همه ی کرب و بلا را
تا ذبح تو در جای مطهّر شده باشد

خون پسران تو به ملک پدری ریخت
چه اکبر و چه حضرت اصغر شده باشد

باید که مراعات دل سوختگان کرد
شاید که شبی مرقد اکبر شده باشد

هفتاد و دو سر از دل و جان تو دمیده است
این است حیاتی که مشجّر شده باشد

محمد سهرابی


[ پنج شنبه 92/2/26 ] [ 1:46 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مزه ی عشق

زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده‌ایم حسین!
عشق سوغاتِ کربلاست اگر مزه‌اش را چشیده‌ایم حسین!

هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروَری دادند
ما که هر وقت گفته‌ایم خدا، از خدایت شنیده‌ایم: حسین

از خدایت شنیده‌ایم که ‌گفت: نقش‌ها ما کشیده‌ایم اما
«اَحسنُ الخالِقین» از آن روزیم که تو را آفریده‌ایم حسین!

این عَلَم‌ها و این علامت‌ها اینچنین بی دلیل خم نشدند
همه‌ی ما شریک غم‌های خواهری قد خمیده‌ایم حسین!

زینت شانه‌های پیغمبر! تا شنیدیم ساعت آخر:
دل چگونه بریدی از اکبر، دل از عالم بریده‌ایم حسین!

تن بی دست مانده‌ی سقا دیده‌ای، وای از دلت آقا !
در عوض ما کنار هر آبی عکس دستی کشیده‌ایم حسین!

بین شرم نگاه عباس و آن دل نازک شما چه گذشت؟
از حرم تا حرم نفهمیدیم ما که هر چه دویده‌ایم حسین!

روضه‌های مدینه می‌خوانیم اول کربلا و می‌دانیم
از دعاهای مادرت بوده که به اینجا رسیده‌ایم حسین!

ما و آدم ز اول خلقت در پی سیب دربدر شده ایم
در جهان گشته ایم و آخر کار دلبری برگزیده ایم حسین!

تشنگان فرات و شش گوشه، نهر و باغ بهشت را چه کنند؟!
از درخت خدا نچیده کسی مثل سیبی که چیده ایم حسین!

شاعری با نگاه پاییزی به دو چشم بهاری‌اَم خندید
چه بگویم که اشک ما از چیست؟ چه بگویم چه دیده‌ایم حسین!

قاسم صرافان


[ پنج شنبه 92/2/26 ] [ 12:51 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

جا به جا

دلبر کمند خویش فکند و مرا گرفت
زلفش رسید باز مرا دست و پا گرفت

بر زلف او نوشته که یا ایها العزیز
یعنی مرا برای رضای خدا گرفت

شادم که طایرم سر دوشش نشسته است
با زلف خویش، بخت مرا جا به جا گرفت

عالم تمام سوخت که یارم کفن نداشت
اصلاً تمام شعله از این بوریا گرفت

وقتی زدی به آب دقیقاً چگونه بود
چشمم تو را به یاد ندارم کجا گرفت

فرمود در فراق جمالم زبان بگیر
امّا جلال دوست زبان مرا گرفت

هر تار زلف دوست به یک جاست متصل
قلبم جدا گرفت و زبانم جدا گرفت

عید است ای حسین، مرا ذبح می کنی؟
گویا حبیب، هدیه به مسلم حنا گرفت

در حیرتم چگونه خجالت نمی کشد
هرکس برای خود کفن از کربلا گرفت

من بعد از این به درد خودم گریه می کنم
آقا به خرج خویش برایم دوا گرفت

پرسیده ام ز معنی، او هم خبر نداشت
اصلاً رفاقت من و تو از کجا گرفت

محمد سهرابی


[ پنج شنبه 91/11/19 ] [ 3:0 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

تشدید گریه

عاشق شدم دوباره سرم را بیاورید
بار گران دربدرم را بیاورید

اصلاً سیاه شد که ز داغش شود سفید
ای قوم روضه خوان، جگرم را بیاورید

اولاترم من از همه در گریه بر خودم
اول برای من خبرم را بیاورید

بال مگس گرفت ز سیمرغ حوصله
ای اهل گریه پلک ترم را بیاورید

من مست حُب شدم، سخن از مستحب نگو
ای تاکها بَرِ شجرم را بیاورید

دستم نمی رسد که بیفتم به پای او
ای اهل اوج، بال و پرم را بیاورید

کاشی کنید حوض دو چشم مرا و بعد
هر شب برای من قمرم را بیاورید

نه خوانده می شود نه نوشته، ولی بگو
تشدید گریه ی سحرم را بیاورید

هر یا حسین زخم جدیدی است کهنه کار
آن کهنه ی جدیدترم را بیاورید

حالا که تا دیار تو ما را نمی برند
ما قلبمان شکست، حرم را بیاورید

بر تربتم ز روضه ی اکبر زنید آب
وآنگه به مرقدم پسرم را بیاورید

محمد سهرابی


[ پنج شنبه 91/11/19 ] [ 2:58 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

عاقبت بخیر روضه

آن روز که به داغ غمت مبتلا شدیم
دل خون تر از شقایق دشت بلا شدیم

ما یادمان که نیست، ولی راستی حسین
با درد غربت تو کجا آشنا شدیم

ممنون از اینکه آمدی آقای ما شدی
ممنون از اینکه نوکر این خانه ما شدیم

شکر خدا که فاطمه ما را خریده است
شکر خدا که خرج بساط شما شدیم

عزّت سرای ماست عزا خانه ی شما
با گریه بر تو بود عزیز خدا شدیم

ما را خدا به عشق تو می بخشد عاقبت
ما عاقبت بخیر تو در روضه ها شدیم

مصطفی متولی


[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 11:42 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 114
بازدید دیروز: 60
کل بازدیدها: 1175456