سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

سرآغاز ناب

وقت عشق است چشم تر بدهید
شمع ها مژده ی سحر بدهید

کار دل گیر یک نگاه شماست
بر مناجات من اثر بدهید

از شلوغی شهر بیزارم
کوچه ها فرصت گذر بدهید

دوست دارم به اوجتان بپرم
بی قرارم که بال و پر بدهید

می نشینم کنار در بی تاب
تا به پاهای من خبر بدهید

راه باز و مسیر بی خطر است
توشه بردار موقع سفر است


سفری تا دیار دلبرها
تا زمین بهشت پرورها

سفری تا نهایت مستی
در طواف حریم ساغرها

آسمانی ترین شدیم اینجا
پا به پای پر کبوترها

خانه ها را ببین همه از دم
شاخه ی یاس روی سر درها

این مدینه است شهر پاک و زلال
چشمه سار تمام کوثرها

این مدینه است مرکزیت نور
تربت قبر چهار حجت نور

یک زیارت کنار ابر بهار
یک بقیع است و زائران بسیار

بالهای فرشته ها فرش است
قدری آهسته تر قدم بردار

یک قدم بیشتر نمانده ولی
به در بسته خورده ایم انگار

از همین جا دخیل می بندیم
پشت این پنجره همین دیوار

مگر امشب شب ولادت نیست
شمع روشن کنید دور مزار

ذات غیب خدا شده ظاهر
در جمال محمد باقر


آمدی ای امام پنجم ما
آمدی ای یگانه بی همتا

برفها آب شد زمین خندید
از بهار تو ای گل زیبا

علم را آمدی که بشکافی
مثل کشتی به سینه ی دریا

تا ابد آسمان آبی تو
می زند سایه بر سر دنیا

تو در این صفحه های خالی دل
نقش ها می زنی به رنگ خدا

جوهر بندگی است در قلمت
غیر توحید نیست در قلمت


ای به دوشت همیشه رایت علم
در بیان تو واقعیت علم

روی منبر که درس می دادی
زیر دِیْن تو رفت نهضت علم

روز اول به اذن حضرت حق
شاهکار تو بوده خلقت علم

عقل ما قد نمی دهد هرگز
به مقام تو ای حقیقت علم

بی فروغ تو می رود از دست
همه ی اعتبار دولت علم

تا که نور کلام تو جاری است
گلشن دین همیشه گل کاری است


ای سرآغاز ناب ماه رجب
وی شروع کتاب ماه رجب

با غروب جمادی الثانی
سر زدی آفتاب ماه رجب
 
اشکهای تو لحظه ی میلاد
شده عطر و گلاب ماه رجب

عکسی از حسن کبریا هستی
جای تو قلب قاب ماه رجب

یک مناجات بر لبم بنویس
در شب مستجاب ماه رجب

در هوای خدا رهایم کن
بیشتر با خود آشنایم کن


تو که بر چشم خلق جا داری
نوری و جلوه ی خدا داری

شاخ شمشاد حضرت سجاد
ریشه در باغ هل أتی داری
 
ثمر نخل احمدی که نسب
ز حسین و ز مجتبی داری
 
پسر سید البکاء هستی
سرگذشتی پر از بلا داری

یادگاری ز لاله های عطش
بر دلت داغ کربلا داری

تو غروب سپیده را دیدی
عمه ی قد خمیده را دیدی


همه جا گرد غصه پاشیدند
با سر تیغ و نیزه گل چیدند

دستهای سیاه بر سر تو
سنگهای کبود باریدند

چشم هایی که گریه می کردند
سیلی و تازیانه می دیدند

مردم کوچه ی یهودی ها
دور سرها مُدام رقصیدند

بی ابوالفضل کودکان یتیم
روی خشت خرابه خوابیدند

این همه غم که بر سرت آمد
کودکی تو را رقم می زد

علی صالحی

برگرفته از وبلاگ بانک اشعار روضه


[ شنبه 92/2/21 ] [ 10:22 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 70
بازدید دیروز: 106
کل بازدیدها: 1174152