سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

دختر خورشید

هر چه تنبور است دف دف دف شده
حلقه ی رندان چه لا یوصَف شده

ثانیه در ثانیه گل می کنم
زیر حد خوردن تحمّل می کنم

تحت تعلیم مسیحای حضور
نسخه می پیچم سر پیچ عبور

از دل قرص مسیحا می دهم
قطره ای از آب دریا می دهم

من فقط پیش شما تب می کنم
من فقط تب بهر زینب می کنم

با مداد رنگی ام هر بامداد
می کشم ناز تو ای حوریه زاد

گریه ها را آبیاری می کنم
شعر را آئینه کاری می کنم

ای تب پیشانی ات خورشیدکُش
آتش ایمان تو تردیدکُش

دختر خورشید! با من لج نکن
راه پاکی را ز تاکی کج مکن

من همان طفل سخن سوز توام
من پری باز پری روز توام

شاعران هم شیر را حُب داشتند
گفته بودی عاطفه، خب داشتند

عاطفه مرگی است که آغازش تب است
عاطفه تمرین زینب زینب است

ای سماوات رجزکاری شده
در شرف خورشید معماری شده

ای حلول معنوی در نام ها
ای فصول مثنوی بر نام ها

ای تبسّم زار مرآت ازل
بوسه ی پایانی روز جدل

دامنت از کلّمینی پر شده
از لب احمد زمینی پر شده

ای تجلّی زار نازستان به دوش
دختر خورشید، ای آئینه پوش

بی تو استنباطی از حیدر نبود
هی در حق بسته بود و در نبود

پس ز خود چندین قدم پیش آمدی
دست کم تو محترم پیش آمدی

ای گل مضمون به سنجاق سرت
مثنوی ها ریخته دور و برت

هر چه تصویر است امضایش تویی
هر چه تقدیر است اهدایش تویی

سُکر تو توحید ما را لمس کرد
ذرّه ی افلیج را والشّمس کرد

احترامات تو تشریفات داشت
هر قدم صد کشته در میقات داشت

نرگس و سنبل به پایت بی سر است
لاله عباسی برایت پرپر است

کس نفهمیده چه دیدی از جمال
استراق سمع چشمت شد محال

عنصر جان تو ترکیبی نیافت
خوب شد شور تو ترتیبی نیافت

با تو عارف ها تکامل یافتند
با تو عالم ها تأمّل یافتند

آفتاب تو ز بس تابیده است
برکه ی تمثیل ما خشکیده است

ای نجف را دختر دوران خود
کیستی ای فیض سرگردان خود؟

رقص طوفان چیست؟ یک یارب بگو
لب مبندی از طواف نو به نو

دختر توحید، تکفیرم مکن
حضرت خورشید، تبخیرم مکن

جلگه ی تهلیل شالیزار توست
این گلستان نقش قالی زار توست

نقش قالی های کاشان مال تو
طرح های بکر کرمان مال تو

تو سماع عارفان کاملی
تو وداع عاشقان بیدلی

طرح تکریم تو ممعمارش نبی ست
این خدیجه دوست اصلاً زینبی است

ای نخستین رویش شیون به نی
ریخت رأی تو مرا در شهر ری

زخم تجرید است بر پیراهنت
می گریزد مرهم از هُرم تنت

بس که داغی ای شعور محترم
نیست یارای نشستن با توام

ای سزاوار پرستیدن شده
جسم تو روح است و روحت تن شده

من تو را در این حوالی دیده ام
من تو را «یا ذالمعالی» دیده ام

با وجود معجرت ای شمس شام
پرده ی کعبه ندارد احترام

ای سکوتت بر اناالله تو بس
ادعایت را مخالف نیست کس

تیغ بردار و بکش تکفیر را
قبله ی شمشیر کن شمشیر را

ای شعورستان معنا جان تو
شورخوانان جمله شیرین خوان تو

هر چه مدّاح است در دست تو نی
هر چه ممدوح است در پای تو پی

محتشم ها بند بندت می شوند
شاعرانت پای بندت می شوند

ای برون از قافیه احوال تو
شد ردیف قافیه دنبال تو

آه ای تاک ازل مجروح من
آه ای مستی جسم و روح من

در حنابندان مرا تل می کنی
نشئه ی ما را معطّل می کنی

ای صُورهای فلک در جام تو
چیست امّ الرّأس غیر از نام تو؟

این چه تصویری است امضا کرده ای؟
یک سر آشفته پیدا کرده ای

مرمر پیشانی ات دارد ترک
می کشد نیزه به حلقومش سرک

آفتابت را دم مغرب شده
وقت شکوی جانب یثرب شده

گر گذارند این سنان های پلید
چند دندان می رسد بزم یزید

نیزه ای با ماه نو تقدیس شد
دختر خورشید چشمش خیس شد

وقت آن شد بوسه ات را رو کنی
تحفه بر کف سوی بالا رو کنی

معنی خود را به اللّهت بده
لفظ این تن را به ره راحت بده

محمد سهرابی


[ جمعه 91/12/25 ] [ 8:42 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 38
بازدید دیروز: 112
کل بازدیدها: 1174919