سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

گلدسته های نذری

امشب شب توسّل ما بر دو دست توست
در عشق حرف اوّل دفتر دو دست توست

تا مشک خالی تو شود پر ز اشک ما
رزق تمام گریه کنان بر دو دست توست

ای دست انبیاء و ملائک دخیلتان
باب المراد تا خود محشر دو دست توست

ای مستجار حضرت ارباب، الدّخیل
زیبا قمر، پناه برادر دو دست توست

ای مسجدی که وقف شدی بر حسینیه
گلدسته هاغی نذری مادر دو دست توست

مشکی که داد بر تو سکینه گواه ماست
باب الحوائج لب اصغر دو دست توست

شمشیر زن بیا و به نیزه بسنده کن
چون ذوالفقار حضرت حیدر دو دست توست

معجر نمی کشد احدی از سر کسی
وقتی دخیل گوشه ی معجر  دو دست توست

حتماً در علقمه پدر مشک می شوی
با لشگری همیشه برابر دو دست توست

مشکت به دست راست و نیزه به دست چپ
مبهوت کار جنگی ات آخر دو دست توست

وقتی که از بدن شود این دستها جدا
باید که خواند فاتحه ی طفل خیمه را

سعید توفیقی


**********

اذان آبها

ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها

در مقام شامخ سقّائی ات
بند می آید زبان آبها

از حیات مأذن چشمان تو
تا خدا آمد اذان آبها

با تماشای لب دریایی ات
آب افتاده دهان آبها

مثل دریایی و لیکن می دهی
مشک خشکی را نشان آبها

بر ضریح دست تو پیچیده اند
التماس گیسوان آبها

می رسید از دور بر اهل حرم
جمله ی سقّا بمانِ آبها

زیر بار تیرهای مشک تو
خُرد گردید استخوان آبها

مشک و ختم فاتحه هرگز نبود
این تصوّر در گمان آبها

بعد لبهای تبسّم ریز تو
گریه افتاده به جان آبها

از وداع تو حکایت می کند
دستهای پر تکان آبها

گریه ی امروز مال چشم تو
گریه ی فردا از آنِ آبها

راستی بی تو چه رنگی می شود
شعرهای شاعران آبها

علی اکبر لطیفیان

**********

مرد رشید

دریا به موج زلف کمندش اسیر بود
آب شریعه تشنه ی کام امیر بود

مشکی به عمق دید حرم روی دوش داشت
حتّی فرات پیش نگاهش حقیر بود

یک آبگیر غلغله از روبهان پست
پیش یلی که اصل و تبارش ز شیر بود

با آرزوی خنده ی اصغر به آب زد
ساقی نبود منجی طفل صغیر بود

دریا عقب کشید و تلاطم فرو نشست
مثل همیشه هیبت او بی نظیر بود

نوحانه پا به عرصه ی طوفان خون نهاد
موسای نیل علقمه خود موج گیر بود

مردانه دست بیعت سرخی به مشک داد
او از نژاد برکه ی سبز غدیر بود

همراه آب جان به کف مشک می سپرد
با آب مشک، چشم و دلش هم مسیر بود

باید به داد تشنه ی ششماهه می رسید
فرصت نمانده بود و زمان دیرِ دیر بود

مرد رشید علقمه با عزم راسخش
می تاخت سوی خیمه ولی سر بزیر بود

از آن طرف نگاه سه ساله به شوق آب
در انتظار مشک عموی دلیر بود

لبهای دخترک چو لب کودک رباب
مجروح زخم دشنه ی خشک کویر بود

مصطفی متولی

**********

منزلت غدیر

 امیر علقمه از صدر زین به زیر  افتاد
 میان لشگری از تیغ و نیزه گیر افتاد
 
 دو دست زخمی او ماند و طعنه ی تکبیر
 به یاد مـنزلت آیـه ی غـدیر افـتـاد
 
 چقدر شدّت ضرب عمود سنگین بود!
 دوبــاره چند تــرک بر دل کویــر افتاد
 
 نگاه خسته و شرمنده اش به آقا گفت:
 ببخش‎‏، مشک حرم بین این مسیر افتاد
 
 چگونـه پیکر او را بـه خـیـمه ها ببرد؟
 حسین گریه کنان فکر یک حصیر افتاد

وحید قاسمی

**********

جاذبه

ای دست تو تلاطم امواج آبها
ای سایه ات نبود همه اضرابها

«فهمیده اند جاذبه ی توست علّت»
نشکستن غرور زمین از شهابها

پرواز می کنی و همه غبطه می خورند
پشت سرت تمامی حدّ نصابها

در هرچه گفته اند نظر می کنم تویی
خارج از این شعور حساب و کتابها

***
مشک پر آب بر سر دستت گرفته ای
در انتظار آمدن تو رباب ها

امّا چه زود صحنه به هم خورد و می شوند
شرمنده ی زلال نگاه تو ... آبها

علیرضا لک

**********

باب الحوائج

از کار عشق این گره بسته وا نشد
باب الحوائج همه حاجت روا نشد
 
بستند راههای حرم را به روی او
می خواست تا حرم ببرد آب را نشد
 
دستان او جدا شده از پیکرش ولی
یک لحظه مشک از کف سقّا رها نشد
 
ناگاه مشک آب ابالفضل را زدند
یعنی فرات قسمت آل عبا نشد
 
با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت
راضی به دل شکستگی بچه ها نشد
 
تیر سه شعبه بست به چشمان او دخیل
آن گونه که ز چشم رئوفش جدا نشد
 
ضرب عمود تا دل ابروش را شکافت
فرق کسی شبیه سر او دو تا نشد
 
با صورت آفتاب حرم بر زمین فتاد
آن بازوی قلم شده مشکل گشا نشد
 
آنقدر زخم فرق شریفش عمیق بود
بر روی نیزه ها سر عباس جا نشد
 
شکر خدا که پیکر او در شریعه ماند
پامال نعل تازه غروب بلا نشد
 
دیگر نصیب اهل حرم خسته حالی است
بزم شراب جای علمدار خالی است

یوسف رحیمی

**********

اضطراب

هم غرق اشک رفتن من را نظاره کرد
هم لحظه های آمدنم را شماره کرد

تا دید می روم ز کنارش به سوی آب
با مشک آمد و به لبانش اشاره کرد

حالا نشسته منتظرم زیر آفتاب
با این خیال خوش که عمو فکر چاره کرد

تنها نه آب آبرویم را به خاک ریخت
مشکی که تیر خورد و دلم پاره پاره کرد

ای خاک بر سرم که به او خنده می کند
یک دشت دشمنی که به اشکش نظاره کرد

حسن لطفی

**********

خبر داغ

کعبه ی عشق نگر دور و برش دعوا شد
استلامش چه شلوغ است، سرش دعوا شد

گوئیا مملمت ری به نگاهش بسته است
 در قشون بر سر چشمان ترش دعوا شد

آسمان را همه خواهند به منزل ببرند
بی سبب نیست که روی قمرش دعوا شد

قبر خورشید ندیدند که سوزانَندش
چون پدر نیست،به نعش پسرش دعوا شد

بر سر نیزه نشد بند و سرش را بستند
علّت اینکه به هم ریخت سرش، دعوا شد

علم سوخته اش با سر او رفت به شام
بسکه داغ است، به روی خبرش دعوا شد

گفت با کوفه مدارا، جهت زینب کن
کرد امّا به سر سیم و زرش دعوا شد

از سکینه خبر نهر رسید و بعدش
بر سر نحر گلوی پدرش دعوا شد

محمد سهرابی

**********

اشک و ...

من و اشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد
چه باید کرد با یاری که دیگر بر نمی خیزد

مریزید آبهای بی حیا در این سرازیری
ز مشک آبروداری که دیگر بر نمی خیزد

بیا و زخمهای کهنه و نو را تماشا کن
کدامین زخم شد کاری که دیگر بر نمی خیزد

عمودی خواب رفت از خواب افتادند چشمانی
مگو حرفی ز بیداری که دیگر بر نمی خیزد

نگاه تشنه ی طفلی کنار خیمه می پرسد
میان گریه و زاری، که دیگر بر نمی خیزد

کنار خیمه تا ده تا شمردی بارها امّا
عزیزم از چه بشماری که دیگر بر نمی خیزد

محسن عرب خالقی

**********

دست یاری

دستی افتاد ز تن، دست دگر یاری کن
گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن

مشک! نومید مشو، تا به حرم راهی نیست
تو در این معرکه ی درد مرا یاری کن

تیر! در چشم برو، لیک سوی مشک میا
به هوای سر زلفش تو هواداری کن

تیر بر مشک نه، بر این جگر تشنه نشست
عشق! ساکت منشین با دل من زاری کن

چشم! دیدی علم و مشک به خاک افتادند
قطره ی اشک تو در غربت من جاری کن

بانوی تشنه لبان! دست روی سینه مَنِه
لااقل بهر من سوخته دل کاری کن

آب را تا به در خیمه ی اصغر برسان
بعد آن بر من بی دست عزاداری کن

سید محمد جوادی


[ جمعه 91/9/3 ] [ 11:50 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 125
کل بازدیدها: 1175196